دستم را دراز می کنم
و تکه ای از ابر بی باران امید را
به زیر می آورم
و در آسمان خیال رها می کنم
تا شاید
دوباره بر کویر خشکیده ی احساس ببارد
و گلهاى عشق
دوباره شکوفا شوند........
هر روز با این رویا دلخوشم
اما.....
اما می ترسم
می ترسم تند باد سرنوشت ابرهای رویاى مرا با
خود ببرد
و کویر احساسم همیشه کویر بماند.