عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

لیلی زندگی کن

 


لیلی  قصه اش را دوباره خواند. برای هزارومین بار و مثل هر بار لیلی قصه باز هم مرد.
لیلی  گریست و گفت :کاش این گونه نبود.
خدا گفت : هیچ کس جز تو قصه ات را تغیر نخواهد داد.
لیلی  قصه ات را عوض کن.
لیلی  اما ترسید
لیلی به  مردن عادت داشت .
تاریخ به مردن لیلی  خو کرده بود.
خدا گفت : لیلی عشق می ورزد تا نمیرد دنیا لیلی  زنده می خواهد
لیلی اه نیست لیلی اشک نیست لیلی  معشوقی مرده در تاریخ نیست
لیلی  زندگی است لیلی  زندگی کن .
اگر لیلی بمیرددیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد؟


چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟
چه کسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند؟
چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟
چه کسی پیراهن عشق را بدوزد؟
لیلی  قصه ات را دوباره بنویس.
لیلی  به قصه اش برگشت.
این بار اما نه به قصد مردن.
که به قصد زندگی و ان وقت به یاد اوردکه  تاریخ پر بود ه  از لیلی های  ساده گمنام.
سالیانی  است که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد.
زیرا خدا در او دمیده است
و هر که خدا در او بدمد عاشق می شود.
لیلی  نام تمام دختران زمین است نام دیگر انسان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد