عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

در راهرو تالار زندگی قدم زدن زیباست . بر قابهای دیوار آن تالار نقشهای متفاوتی است که هر یک داستانی دارد و این داستانها هر یک به نوعی پایان می یابد...
دوست داشتم تا در تالار زندگی تو نقشی باشم که هیچگاه فراموش نکنی و با هر نگاه بتوانی مرا ببینی.  
بیایید در زندگی در این فرصت کم برای هم یک خاطره خوش باشیم و هیچگاه تابلوی کمرنگ یا بد نقش نباشیم.به هم مهر بورزیم و در این مهر ورزی رسم دوستی را پاس بداریم.
می دانم شاید برای من تو او و هر کسی دوست داشتن را معنایی است اما آنچه مسلم است نفس دوست داشتن و عشق ورزیدن یکی است و اگر آینه چشم مان را پاک کنیم در آینه دل
همه مان صفایی هست به قول یک آدم معروف شاید هم گمنام زندگی معمایی برای گشودن نیست رازی است که در ان زندگی می کنیم !
شروع این حرکت دست ما نبود اما در آن جاری هستیم اگرقصد داری به انتهای راه که می رسی عذاب خاطرات بد و دلتنگی روزهای خوش باری بر خستگی این مسیر
پر پیچ وتاب نباشد رسم مهر بانی را فراموش نکن تو هم می توانی در این مسیر در گذر از بایدها و نباید ها با اندیشه گام برداری خودت بنا کنی این پایه های ویرانی را اگر هست و خودت نقش
بیافرینی از دل سنگ و شور بپاشی به آسمان دلها و رویا را به دست باد بسپاری و حقیقت خوبی و پاکی را در رگ زمانه سخت جاری کنی روان شو بیا وقت پرواز را در دل چار دیواری اتاق تنهایی
ات نشکن پر بکش. باور کن که پریدن از روی حصار ها در انحصار بال های رنگا رنگ پرندگان و پروانه ها نیست .همسفر ما باش می خواهیم تا انتهای این دیوار را با هم پرواز کنیم و.....
دستت را به من بده تا در این اوج دنیا بسازیم نه با دنیا بسازیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد