قصه باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد
رگ و ریشه ام سیاه شد
تو تنم جوونه خشکید
اما این دل صبورم به غم زمونه خندید
آسمون قصر جونونی
آسمون تشنه خونی
آسمون مست گناهی
آسمون چه رو سیاهی
اگه زندگیم عذابه یه حباب روی آبه
من به گریه هام می خندم
می گم همش یه خوابه