عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

دوری

همیشه از دوری واهمه داشتم...

هر چند آغاز دوستیمان هم از دوری بود....

 مانند همیشه به خاطر می آورم روزهای نخستین را که چه عاشقانه در انتظارت

بودم...

و هر بار با حضورت چه شادمانه لحظات را سپری می کردم..

و به یاد داری زمان نبودنت را که چه بی صبرانه در آرزوی دیدارت هر بار می آمدم... 

و امروز که باز نیستی و دلتنگیهای تمام دنیا با من است من آمده ام تا از این پس کوچه

 های باغ خاطرات تو را بیابم...

 هر جا می روم بوی تو هست ...

چشمان مهربانت که انتهایش را نتوانستم حتی در آخرین ثانیه ها هم بیابم....

 و دستان هنرمند ات که می دانی چه نوازشگرند....

همه و همه در یاد و خاطرمن امید زندگی است....

 و اینجا که می آیم از بوی یاسهایی که تو چیدی و در جای جای قلب من و این

ها به یادگار گذاشتی مست می شوم...

و این مستی و از خود بی خودی چقدربرایم شیرین است...

چقدر عادت کرده ام به بودنت... و عادت چیزی است ....

که حتی یک ثانیه دوری هم به اندازه دنیا دیر می گذرد

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد