بیهوده مرا چشم براه کردی
رفتی آن کاخ امیدی که بنا کردم
ازعشقت خاکستری از آن تو بپا کردم
و رفتی تو که دانی
همه ترس من از هجر تو بود
از دوری و عشق تو بود
پس چرا شهر دلم را تو رها کردی
رفتی به عشقم جفا کردی
رفتی در توانم نبود دوری و هجر تو
عزیز گویی که خواب است
که اینگونه جفا کردی و رفتی