دیوار
دیوار
دیوار
دیوار
به هر سو مینگرم
کنج قلب توست که نشسته ام !
زنجیری بسته به پای احساسم
زنجیری بسته به دستهای قلبم
و مثل دیوانه ها
می نشینم و خیره میشوم به نقطه ایی
آنقدر که چشمهایم خاک بگیرد !
و غروب از سمت شمال تو بگذرد .
سکوت متورم می شود در ذهنم
مثل ریختن قطره های آب
دروپ
دروپ
دروپ ....
اکنون حلول توهم رود هاست
و دروغهای تو !
سایه میگسترد .
همچون بیدی آویخته به انبوه زلفهایش
نفرین و دخیل صدها آرزو !
خشک می شود و می ریزد
تمام دوستت دارم های من !
سیاوش
شنبه 25 آذرماه سال 1385 ساعت 04:59 ب.ظ
سلام
منم عاشق دیوارم...
شعر زیبایی نوشتی...
سلام.
چه دردیست در میان جمع بودن....
برای دیگران چون کوه بودن...
ولی در چشم خود آرام شکستن....
برای هر لبی شعری سرودن...
ولی لبهای خود همواره بستن...
ولی در گوشه ای تنها نشستن...