سکوت مرگ ...
سکوتم یک دنیا سخن است !
سخن مردی که سخت از پا افتاده ... آری ! زخم خنجر کارش را ساخته ! خنجری آشنا از پشت بر قلب بی رمقش فرو رفته و او را به سوی آخرین نفس کشانده...
سکوتم یک دنیا بغض است !
بغضی نشکفته ... بغضی که سیل اشک را در خود نهفته! بغضی به غربت باران ! بارانی گل آلود شده!!!
سکوتم یک دنیا احساس است !
احساسی لگدمال شده... احساسی به وسعت یک دل شکسته! و یک قلب سوخته!
سکوتم یک دنیا نگاه است و یک دنیا اشک! اشک بی کسی!؟ و یا ... نه!!! اشک انتظار ... آری ! انتظار آخرین نفس... و یک کوچ در سکوت ! کوچی در اوج بی نام و نشانی...
و من اکنون خوب! می دانم که زندگی تلخ است و وفا فقط یک رویای بچگانه ... و عشق سرابیست که فقط در کتابها آمده ...همین و بس!
اینجا سرزمین گرگهاست ... و سکوتی ظالمانه حکم فرما!