عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

بهانه نابودی

گفتی صدات گوشم رو آزار می ده

لال شدم

گفتی سایه نگاهت رو سرم سنگینی می کنه

کور شدم

گفتی دستانت زبر است پوستم را خراش می دهد

قطعشان کردم

گفتی از پیشم برو

رفتم و در سیاهی چشمانت گم شدم

ولی حالا می فهمم که همه این ها بهونه بود برای نابودی من

 

نظرات 2 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:27 ق.ظ http://www.alifallah.blogsky.com

سلام
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ من آیی که نیستم

هادی جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 ق.ظ

بابا عاشق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد