عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

خنده تلخ

سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن :

رفتم ... رفتی ... رفت... ساکت می شوم،

می خندم،

 ولی خنده ام تلخ می شود.

 استاد داد می زند : خوب بعد؟

 ادامه بده

 و من می گویم : رفت ...رفت ...رفت.

رفت و دلم شکست...

غم رو دلم نشست...

رفت شادیم بمرد...

شور از دلم ببرد .

رفت...رفت...رفت و من می خندم

 و می گویم : خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است..

.کارم از گریه گذشته است به آن می خندم .

 

نظرات 2 + ارسال نظر
آرش سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:37 ب.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

وب لاگت دیدم.خوندم و پسندیدم.موفق باشی

**..venouse..** چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:21 ق.ظ http://www.venouse.blogfa.com

اگر بپرسی :
به چه عشق می ورزی؟
می شنوی : زندگی!

اگر بپرسی :
از چه می ترسی؟
می شنوی : زندگی!

اگر بپرسی :
به چه می خندی؟
می شنوی : زندگی!

زندگی دیوانه وارترین تجربه یی ست
که امکانش به ما داده شده!
فرصتی برای انسان شدن
و انسان ماندن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد