عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

اگر بعد از مرگم از تو پرسیدند پرسیدند که: آن وجودی را که زمانی با تو میدیدند که بود؟
 
بگو
دنیایی از عشق بود که به خاطر حسرت کرانه عشق جوش وخروش میکرد
 
بگو
دیوانه ای بت پرست بود که بتش را دیوانه وار دوست می داشت
 
بگو
اشک در بدری بود که به هیچ دیده ای به جز دیده ی من آشیان نداشت
 
بگو
بگو برای اندک زمانی با من بود ولیکن تا آخرین لحظه هایش می گفت
:

 

 

      دوستت می دارم

 

نظرات 1 + ارسال نظر
(¯`'·.¸... ونوس ...¸.·'´¯) پنج‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:46 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com

قطره قطره اشک هایی که از آسمان ابری چشمانم می بارد و بر سرزمین سرد و خشک گونه هایم می نشیند حکایت از جان دادن عشقت در لا به لای گل های پژمرده احساس دارد.
و من دیگر اشک هایم را پاک نخواهم کرد بگذار ببارند شاید صدای باریدنشان خواب را از چشمان فرشتگان عشق برباید.
بگذار ببارند تا شاید تر بودن گونه هایم قلب سنگ شده ات را بلرزاند.
بگذار قطره قطره اشک هایم ببارند تا تو ببینی انعکاس تصویر قلبم را در زلالی شان تا احساس کنی حسم را در شفافیتشان
و بگذار ببارند لرزان و لغزان تاتو درک کنی لرزش دلم را هنگامی که دیگر باران عشقت را بر گل های تشنه قلبم نباراندی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد