عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

گفتم و گفتی....

گفتی : بمان می خواستم اما نمی شد

گفتی :بخوان ،بغض گلویم وا نمی شد

گفتم که : می ترسم من از سحر نگاهت

گفتی : نترس ای خوب من،امّا نمی شد

گفتی: نگاهم کن ـ ببین ـ آهسته دیدم

راهی نبود از مرز میشد تا نمیشد دست دلم پیش تو رو شد

آه ای عشق راز نگاهم کاشکی افشاء نمی شد

در ورطه ای از عشق و عقل افتاده بودم

چون عشق تو در ظرف عقلم جا نمی شد

می خواستم ناگفته هایم را بگویم

یابغض می آمد سراغم ،یا نمی شد

گفتی که :تا فردا خداحافظ ولی،آه آنشب

نمیدانم چرا فردا نمی شد ؟

* 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ق.ظ http://www.diarymahdi.blogsky.com

سلام عزیزم
خسته نباشی
وبلاگ جاللبی
خوشحال میشم به من هم سر بزنی
فعلا

ایرج پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ق.ظ http://www.vnnu.com/fa?111139209

سلام دوست عزیز
این چیزی که میگم کاملا حقیقت هست من فکر می کردم دروغ ولی راست هست.
یک وب سایت تازگی فعالیت می کنه که شما در آنجا ثبت نام میکنید و بعد انرا به دوستان خود معرفی میکنید به شما پول داده می شود.
شما در این سایت هیج پولی را نمی دهید!!
فقط کار شما معرفی به دوستان.
همین الان عضو بشو امتحانش مجانی!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد