می روی
.
پرده ها را پس می زنم
پنجره را باز می کنم
موهایم را به دست باد می سپارم و
نفس می کشم
نفسی عمیق.
رد پایت نرسیده به پیچ کوچه محو می شود.
خورشید تیره می شود
خیابان سردتر می شود.
نفس می گیرد
بغضم اشک می شود
و تا آمدن دوباره تو
انتظار می کشم .
سیاوش
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 ساعت 02:58 ب.ظ