تلخ است پر سه های خیابان عصرها
بی چتر زیر نم نم باران عصرها
گم کرده ام همیشه خودم را کنا ر تو
درسایه های مبهم و بی جان عصرها
حالا ترانه های بنان دل نشین تراند
حالا نشسته ایم در ایوان عصرها
اما هنوز سایه ی این سر نوشت تلخ
افتاده است بر تن فنجان عصرها
گنجشک های حادثه هی برگ می شوند
بر شاخه های خشک درختان عصرها
من ابر می شوم و تو را گریه می کنم
همراه باد های پریشان عصر ها
"ازهرطرف نرفته به بن بست می رسیم"
در کو چه های سر به گریبان عصر ها