چتر هاراباید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدم پی در پی
زندگی آبتی کردن در حوضچه اکنون است
سهراب سپهری
من صدای نفس باغچه را میشنوم-و صدای ظلمت را،وقتی از برگی میریزد-و صدای صاف ،باز و بسته شدن پنجره ی تنهایی-و صدای پاک،پوست انداختن مبهم عشق- من صدای قدم خواهش را میشنوم-و صدای،کفش ایمان را در کوچه ی شوق-و صدای باران را،روی پلک ِ تر ِ عشق-من به آغاز ِ زمین نزدیکم-نبض گل ها را میگیرم-آشنا هستم با ،سرنوشت تر ِ آب،عادت سبز درخت-روح من در جهت تازه ی اشیا جاری است...