خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم
تمام تن شدم زخمی ز تیغ هم قطارانم
خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری
از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری
هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا
در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا
هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان
ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان
همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند
به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند
دیگر این خواب زمستانی نیست
دیگر این شهوت شیطانی نیست
گاه سر رفتن احساسات است
دیگر این حوصله ایرانی نیست
هر که را می نگرم می بینم
کارتیراست و یک مانی نیست
انتظار دل و دین شیخ مدار
توی این خانه که یک نانی نیست
توی این خانه که مدتها هست
بوی سلمان مسلمانی نیست
شب قدر است و به سرها بینم
قاریانند و قرآنی نیست