عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

هنوز هم باید رفت

تازه از راه رسیده بودم

پر از غربت سالهایی که با خویش زمزمه می کردم

پر از خستگی هایی که بر دوش می کشیدم

آسمان صاف و بی نهایت بود

و چشمان خسته من پر از حس دلواپسی

جاده ها پر از حس همیشگی

و من خسته تر از آن که انتظاری تازه را تاب بیاورم

در امتداد جاده گام بر می داشتم

طنین گامهای سنگینم

دلواپسی های جاده را تشدید می کرد

به خود نهیب می زدم که شاید این همه انتظار را مقصدی باشد

اما هیچ چیز نبود تا این همه انتظار را نوید دهد

گونه های آسمان پر از سرخی شعرم بود

و جاده ها پر از فریادهای خاموشی که مرا می آزارد

باید می رفتم

به پایان این همه انتظار می رسیدم

...

تازه از راه رسیده ام

با کوله باری از عشق

...

به دور دست ها می نگرم

...

هنوز هم باید رفت 

نظرات 1 + ارسال نظر
پژمان دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:48 ب.ظ http://shaerane.blogsky.com

سلام

نوشته های شما زیباست

به وبلاگ من هم سر بزن منتظر نظرات شما هستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد