عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

من نمی دانستم فلسفه دوستی ما انسان ها با یکدیگر چیست ؟

من نمی دانستم فلسفه دوستی ما انسان ها با یکدیگر چیست ؟

شاید.....!
ما انسان ها با هم دوست می شویم تا یکدیگر را در رسیدن به کمال کمک کنیم . با هم دوست می شویم تا طرف مقابلمان را شاد کنیم . و خودمان هم نشاط را مزه مزه کنیم .
دوست می شویم تا تنهایی یکدیگر را فراری دهیم به سمت ابد. ما....
من نمی دانستم فلسفه دوستی من و تو چیست ؟
من مدام فقط باید به نبودنت فکر کنم !
مزه تنهایی تمام وجودم را گرفته!
دیگر نمی دانم شادی چه طعمی دارد !
من هر روز را با تکرار عبارت های تاکیدی و مثبت شروع می کنم .
یک احساس خوبی در رگهایم وول می خورد با این کار .
اما... فقط کافی ست به خلا نبودنت فکر کنم .
دیگر خبری از آن احساس خوشایند نیست که نیست !
لطفاً فلسفه دوستی بین خودمان را برای من تعریف کن ؟!لطفاً!
تو چگونه می توانی بدون من زندگی کنی ؟!
تویی که می گفتی " دوستت دارم "
تویی که با مهربانی هایت به من خاطرنشان می کردی که برایت ارزش دارم .
حالا فلسفه این تنهایی و دلتنگی و .... چیست ؟
این فقدان خواسته یا ناخواسته ات را ترجمه کن برایم ، شاید خمودگی دست از سرم بردارد .
من این شهر شلوغ غربت زده را نمی خواهم .
این پله های روز افزون پیشرفت را بی تودوست ندارم . دارم با پرنده ها و درخت ها بیگانه می شود ! این بیگانگی بزرگترین فاجعه زندگی من است . ( البته بعد از فاجعه کوچ کردن تو !)
کاشکی دیر نشود !
کاشکی جنون دست از سرنوشته های من بردارد ،کاشکی !
دلم برای سلام های خوش طعمت تنگ شده ، ای عزیز روزهای زندگیم !
دلم برایت تنگ شده ، ای عزیزی که به من تکرار جمله " دوستت دارم " را آموختی !

نمیدانم چرا تودلت برایم تنگ نمیشود؟!

مگر نمی گویند دل به دل راه دارد

مگر نه اینست که هر لحظه به یاد توام

مگر تو نبودی که حرفهایم را از چشمانم میشنیدی

مگر تو نبودی که دلتنگی را برایم معنی کردی؟؟

مگر خدا که حرفهایم را میشنید برایت نگفت؟!

مگر ستاره ها دلتنگیهایم رابرایت نشمردند؟!

مگر باران گریه های هر شبم را به دستانت نسپرد ؟!

دلم برایت تنگ شده بود مگر اضطراب سلام هایم به سکوتت نمیرسید؟!

مگر تو نبودی آنکس که مرا از ویرانی نجات داد ؟میخواهی غروبم را تماشا کنی؟! !

مگر تونبودی از هر چهار گوشه ی دنیا دل را به هم منطبق میدادی!

امروز از روزهایی است که ازنگاهت میترسم

از چشمهای پرغضب برافروخته ات میترسم!

دیگر از بیان احساسم به تو می ترسم!

دیگر از گفتن دوستت دارم به تو می ترسم!!
چرا مرا نجات نمی دهی از این همه دغدغه!!!! ؟
میبینی ؟! سطر به سطر نوشته هایم لهجه دلتنگی شدید به خودگرفته اند ؟!
راستی ! این نوشته ها را هنوز می خوانی ؟!
اگر پاسخت " آری " ست کاری بکن که فلسفه دوستی زیباترین فلسفه زندگی مان بشود

(نمی دونم شاید یکی از شما عشق منو بشناسین!! اگه می شناسین بهش بگین من هنوزدوسش دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد