از پس شیشه عینک استاد
سرزنش وار به من مینگرد
باز در چهره من می خواند
که چه ها در دل من میگذرد
مبصر امروز چو اسمم را خواند
بی خبر داد کشیدم غایب
رفقایم همگی خندیدند
که جنون گشته به طفلک غالب
من به یاد تو و آن روز بهار
که ترا دیدم در جامه زرد
تو سخن گفتی اما نه زعشق
من سخن گفتم اما نه ز درد
من به یاد تو و آن خاطره ها
یاد آن دوره که بگذشت چو باد
که در این وقت به من می نگرد
از پس شیشه عینک استاد
سرزنش وار همی می گوید
بچه ها عشق گناه است گناه
سلام
عشق بیاید خیانت نکنیم
با غیر حبیب دل رفاقت نکنیم
عشق است نه عادتی که هر روزه شود
عادت بکنیم به عشق عادت نکنیم
سلام مهربون با احساس.خیلی قشنگ بود خیلی.دیگه بهت هر دفعه سر می زنم