عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

کاش می شد

کاش می شد  لحظه ای از  خود  گریخت

کاش می شد  اندکی  از من گسیخت

 
کاش می شد  پلک ها را  بست و خفت
 
چشم را از وحشت دیدن نهفت

 
کاش می شد لحظه ای از یاد برد
 
بغض را تا لحظه فریاد برد

 
کاش  می‌شد  زندگی را رفت  و مرد

مرگ  را بر شانه‌های خود نبرد

 
زرد  گشت و خواب  پاییزی ندید

برگ را از اضطراب شاخه چید

 
جاده را بی‌انتها آغاز کرد

آسمان را بی‌هوا پرواز کرد

 
عشق راهی شد که پایانی نداشت

شعر دردی شد که درمانی نداشت

 
زندگی ویرانه‌ای از ساختن

بر صلیب روز و  شب جان باختن

 
کاش می شد  گریه  را با خنده گفت
    
اشک را با قهقهی دیگر نهفت

 
در نگاه خسته شب را دار زد

با زبان مردمک ها جار زد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد