من عقابی بودم که نگاه یک مار
سخت آزارم داد
بال بگشودم و سمتش رفتم
از زمینش کندم
به هوا آوردم
در نوک یک قله، آشیانش دادم که همین دل رحمی، چه بروزم آورد
عشق، جادویم کرد
زهر خود بر من ریخت
از نوک قله زمین افتادم
تازه آمد یادم، من عقابی بودم بر فرازِ یک کوه
آشیانِ خود را به نگاهی دادم
فوق العاده بود سیاوش فوق العاده....
ممنون از لطفت
ای جانم ؛ لذت بردم
خوشحالم که خوشتون اومد