عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

به او گفتم


به او گفتم


جنگ!


و بیرون زدم از پیراهنم


به او گفتم


با بوسه اگر می‌شد آدم کُشت


صلح تراژدی بزرگی بود


به او گفتم


مرگ حرف‌های بزرگی برای گفتن دارد


به او گفتم


تفنگها به ترجمه مشغول‌اند


او اما چارطاق دراز کشیده بود


نه به تفنگ فکر می‌کرد


نه به بوسه‌ای عمیق
.
.
ما مرده بودیم!


من


دیر فهمیدم



- علی اسداللهی

نظرات 1 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:56 ب.ظ http://ploton.blogsky.com

دراین مهرکه پیش روداریم تولدیکی ازعزیزانم هست که دوست دارم



براش تبریک تولدجمع کنم هرچقدرشد البته هرچه زیادتربهتر



ممنون میشم دراین پست فقط تبریکهایتان رابزارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد