ماندهام
چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید
سالهایی را نیز که با تو بودهام
فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافههای غروب را
باران را
اسبها و جادهها را
باید
دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
تو با همه چیز درآمیختهای!
خارها
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد :
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد
قیصر امین پور
آدمها با دلایل خاص خودشان به زندگیما وارد می شوند
و با دلایل خاص خودشان از زندگی ما میروند
نه از آمدنها زیاد خوشحال باش،
نه از رفتنها زیاد غمگین
تا هستند دوستشان داشته باش
به هر دلیلیکه آمده اند
به هر دلیلیکه هستند
بودنشان را دوست داشته باش
بیهیچ دلیلی
شادمانیهای بیسبب
همین دوست داشتنهای بیچون و چراست
مثل همه عصرها_
زویا پیرزاد_
ما همیشه
یا جای درست بودیم در زمان غلط
یا جای غلط بودیم در زمان درست
و همیشه همینگونه
همدیگر را از دست داده ایم ..
- پل استر
عمر لذتها همه کوتاه است!
عمر سیگار کوتاه...
عمر خنده از سر شادی بسیار کوتاه
عمر مستی از شراب لب یارت کوتاه
عمر گرمای تن داغ خدایت کوتاه
تازه می فهمم...
پس چرا
عمر من
کوتاه نیست
یک پاکتِ سیگار بخریم
یک جعبه دستمال کاغذی
کمی عرق سگی
برویم در خانه حسین پناهی را بزنیم
آنقدر شعر بخوانیم و گریه کنیم
تا عمو حسین از صرافتِ رگهایش بیفتد
سرِ راه برگشتن
تیغ میخریم
من رگ لالههای باغچه را میزنم
تو تولدی دوباره را مینویسی
من زار میزنم
بانو !!!
هیچ زنی
در آستانه ی هیچ فصلِ سردی نیست
تو کنارِ یک پنجره
میخوابی
و در نگاه خاکستری من
جاودانه میشوی
بگو چگونه بگویم : دوستَت میدارَم !
این جمله را به روسپیانِ کهنْسالْ میگویند ؟
وقتی که این کلامْ
پیشْ از طلوعِ آدینهْ به زمزمه تکرارْ میشود
در گردابِ خویْ کردهی بوسه وُ خواهش ؟
چگونه بگویم دوستَت میدارَم ،
وقتی که کجْ کلاهْ رو به مُردابِ کبودِ سایهها
با دستانی گشودهْ بانگْ بَر میدارَد :
دوستتان میدارم !
و تُندْبادِ سیاهِ هلهلهْ
آسمان را به عفن میکشاند !
وقتی که این آیهی قُدسی وِردِ زبانِ آدمیانیست
که با قلبی میانِ دوپا وُ دشنهای در کف
کنجِ دِنجِ کوچههای قهرکنان را میکاوَند ؟
تنها یکی نگاه...
تا این کلامْ اَبَدی شَوَدْ میانِ ما دو تَنْ
و بشنویمَش
بیکه سخنی بَر لَب رانده باشیم !
_یـغماگـــــلرویی_
کافه ی دیدار
وقت قرار
دود سیگار
میز قمار
باختم !
” داشتنت ” را پای یک میز نفرین شده
به “او” باختم . . .
پرونده بسته شد
و قایق عشق
بر صخره روزمره زندگی شکست
با زندگی بی حساب شدم
بی جهت
دردها را
فاجعه ها را
دوره نکنید
و یا آزار ها را
شاد باشید.
می
دونی ...
باید بفهمی وقتی دلت می گیره ،
تنهایی …
باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی ،
باید عادت کنی که با کسی درد دل نکنی ،
باید درک کنی که هر کس مشکلات خودش و داره ،
باید بفهمی وقتی ناراحتی …
دلتنگی …
یا بی حوصله ای …
هیچ کس حوصلۀ تو رو نداره ،
دیگه باید فهمیده باشی ،
همه رفیقِ وقتای خوشی اند ...!!!!
گفت خیلی می ترسم
گفتم چرا ؟
گفت چون از ته دل خوشحالم
این جور خوشحالی ترسناک است
پرسیدم آخر چرا ؟
و او جواب داد :
وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت
آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
بادبادک باز
خالد حسینی
رویایی ترین کسی که میخواستم تو بودی
ســالــها بــعــد
بی هوا وقتی یادت می افتم
وقتی همه خوابند
می رو م در آشپزخانه و یک نخ سیگار روشن می کنم
در آن نور کم سوی چراغ خواب به تو فکر می کنم
از سیگارم کام های عمیق میگیرم
در حالی که در فکرت غرق میشوم ، سیگارم رو به اتمام است
و من با عذاب و با دلی پر از غم
ســالــها بــعــد
مردی هستم با موهای سفید و چهره ای خسته
کسی که خیلی ها میشناسنش اما
او با هیچکس جز یاد تو آشنا نیست . . .