بامدادان به باغ رفتم تا برایت دامنی گل سرخ بچینم .اما آنقدر گل چیدم که دامنم تاب نیاورد و بندش بگسست.
بند دامنم بگسست و گلهای سرخ همراه نسیم ، راه دریا در پیش گرفتند و همه رفتند و هیچکدام باز نگشتند. فقط امواج دریا لختی چند به رنگ گلها درآمدند. تو گویی لحظه ای آب و آتش به هم آمیختند.
اکنون دیگر گلی ندارم که ارمغانت کنم. اما هنوز دامنم از بوی گلهای سرخ عطر آگین است. اگر می خواهی عطر گلها را ببویی امشب سر به دامانم بگذار.
سیاوش
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 ساعت 11:26 ق.ظ
سلام.
چون فردا شهادت حضرت فاطمه است من به همراه 10 تا از بچه های توپ وبلاگ نویسی که حتی بعضیاشون رو اصلا ندیدم یه وبلاگ واسه این ایام راه اندازی کردیم اگه خواستید یه سر بزنید فقط نظر یادتون نره