تو به من هیچ دِینی نداری... هیچی
اگه عاشقت شدم ....خودم خواستم
اگه همه دنیامُ با تو ساختم.... خودم خواستم
اگه بعد از رفتنت ؛
هنوز همین خیالتم با یه دنیا عوض نمیکنم.... خودم خواستم
ولی تو مدیونی به همه کسایی که بعد از تو
از تهِ دل بهم گفتن: دوستت دارم
و من یه پوزخند زدم و رد شدم
چون دیگه این حرفُ باور نمیکنم
دستهایم غرق شدهاند
در ژرفای حسی
هزارتوی و بیقرار
پریان همیشه آرام بستر اقیانوس
مرا که در تلاطم دریایی حادثم
بر دستهای پریشان امواجی غریب
گهواره بستهاند
او را در بیداری چشمان من
مناجات خواب را از یاد بردهاند
انگار تمام بهانههای عشق را
در چشمان تو نوشتهاند
و سخت جانی من، سنگ بستری است
که همه بارانهای نورانی تو را
در خود فرو میمکد
شاید برای همین است که تاریکم هنوز!
هر چه که بودی،
بد یا خوب!!!
دروغگو...
سست اراده،
سست پیمان..
فراموشکار؛
یک ''بازیگر ''قهار!
خودت میماندی و خودت؛ تنها!
تا لحظه ی مرگت،
چه اصراری داشتی درگیر تو و آن زندگی پوچ تر از خودت شوم؟!؟!؟
یقه بالا میدهیم
دستها در جیب
سیگار به ته رسیده میان ِ لب
به دیوار تکیه میدهیم
نه که کارآگاه باشیم یا عضو مافیا
نه
بدبختیم...!
- علیرضا روشن