من به درماندگی صخره و سنگمن به آوارگی ابر و نسیممن به سرگشتگی آهوی دشتمن به تنهایی خود می میرممن در این شب که بلندست به اندازه حسرت زدگیگیسوان تو به یادم می آیندمن در این شب که بلندست به اندازه حسرت زدگیشعر چشمان تو را می خوانم
موج در موج تنت ، آبی دریا بودی دور از دست و برایم خود رویا بودی چِقَدَر دل به تو دادند و به دریا زده اند بسکه تو وسوسه انگیز و فریبا بودی این که هرلحظه زمن دورتری حرفی نیست عشق من آتش و تو عاشق پروا بودی دارم از دست تو را می دهم و می دانی گر چه یک عمر فقط شاید و اما بودی !
موج در موج تنت ، آبی دریا بودی
دور از دست و برایم خود رویا بودی
چِقَدَر دل به تو دادند و به دریا زده اند
بسکه تو وسوسه انگیز و فریبا بودی
این که هرلحظه زمن دورتری حرفی نیست
عشق من آتش و تو عاشق پروا بودی
دارم از دست تو را می دهم و می دانی
گر چه یک عمر فقط شاید و اما بودی !