ناباورانه عشق مرا جار میزند
چشمی که فال اشک در انظار می زند
گاهی سکوت در شب یلدای خانه ام
چنگی به قلب خسته یک تار می زند
در بی فروغ چشم تو چشمان خسته ام
چون ابر سر به گریه بسیار می زند
چندی است بی تو عاشق ولگرد خسته ات
در کوچه های خلوت غم زار میزند
دیوانه وار عاشق اواره ات هنوز
سر بر سکوت سنگی دیوار میزند
چندی نمانده است ببینی که شاعری
خود را گه در فراق تو بر دار میزند
سلام
می بینی این دیوار چقدر خوبه...گاهی آدم ها از عصابنیت خودشون را بهش می زنن.....اما اون ازش صدا هم در نمی یاد...
(دیوانه وار عاشق اواره ات هنوز
سر بر سکوت سنگی دیوار میزند)