هیچ کس با من نیست
مانده ام تا به چه اندیشه کنم
مانده ام در قفس تنهایی
در قفس می خوانم
چه غریبانه شبی است
شب تنهایی من
از انتهای روح.......
انان چه احمقند
انان که عشق را
تنها به سوی خویش
اصرار می کنند
خود را میان تن
شب را میان من
من را میان خود
تکرار می کنند
لیلای خسته را
از انتظار جسم
از شانه های یار
بیزار می کنند
وقتی به هر هوس
در بازوان لمس
چیزی شبیه عشق
ایثار می کنند
با نغمه های دل
شوری اگر تپید
او را به راه خویش
اجبار می کنند
انان که روز و شب
از انتهای روح
خود را که مرده اند
اقرار می کنند
انان چه کوچکند
از تو متشکرم به خاطر همه خاطراتی که تو ذهنم نقش دادی.
از تو متشکرم به خاطر اینکه باعث شدی تا بفهم که دوست داشتن کسی که دیگه دوستت نداره چقدر احمقانه است .
از تو متشکرم به خاطر لحظه هایی که به من بخشیدی و لحظه هایی که از من گرفتی.
از تو متشکرم به خاطر اینکه به من یاد دادی که راحت بتونم فراموش کنم ولی به من یاد ندادی که با فراموش کردن هر چیزی خودم هم به فراموشی سپرده می شوم .
از تو متشکرم به خاطر اینکه به من فهماندی که دلدادگی دروغه و هر کس از عشق گفت صددرصد دروغگوی بزرگی خواهد بود .
از تو متشکرم به خاطر اینکه باعث شدی مسیر زندگی ام را عوض کنم و با آدمها همان طور که خودم دوست دارم ، زندگی کنم .
از تو متشکرم به خاطر هر آنچه که من فهمیدم بعد از اینکه از تو کلمه خداحافظ را شنیدم
از تو به خاطر خیلی چیزهای دیگر هم متشکرم اما می ترسم که با گفتن آنها تو را از یاد ببرم ...
*** اما اینو بدون :
من هیچ بهانه ای را برای رفتن نمی پذیرفتم و اما تنها دلیل من برای رفتن ، این بود که خودم را خوب می شناختم ... ***
لیلی می دانست که مجنون نیامدنی است. اما ماند.چشم به راه
و منتظر .هزار سال.
لیلی راه هارا اذین بست و دلش را چراغانی کرد. مجنون نیامد. مجنون نیامدنی است.
خدا پس از هزار سال لیلی را می نگریست.
چراغانی دلش را. چشم به راهی اش را.
خدا به مجنون می گفت نرود. خدا ثانیه ها را میشمرد. صبوری لیلی را.
عشق درخت بود. ریشه می خواست. صبوری لیلی ریشه اش شد.
خدا درخت ریشه دار را اب داد.
درخت بزرگ شد. هزار شاخه هزاران برگ ستبرو تنومند.
سایه اش خنکی زمین شد مردم خنکی اش را فهمیدند. مردم
زیر سایه درخت لیلی بالیدند.
لیلی چشم به راه است.
درخت لیلی ریشه می کند.
خدا درخت ریشه دار را اب می دهد.
مجنون نمی اید مجنون هرگز نمی اید.
زیرا که مجنون نیامدنی است.
زیرا که درخت ریشه می خواهد.
زندگی چون کودکی تنهاست:
ساده وغمناک!،
اشک سردی همچون مروارید
میدود در جام چشمانش،
میچکد بر خاک،
سادگی در چهره اش پیداست!
گاه یک لبخند
میدمد در اسمان گونه هایش گرم،
می شکوفد در بنا گوشش
غنچه آزرم.
گاه ابر تیره اندوه
بر جبینش میگشد دامن
سر فرو می اورد نا شاد،
چون نهاهی نرمو نازک تن
در گذار باد
زندگی زیباست:
ساده و مغموم،
چون غزالی در کنار چشمه ای،در خلوت جنگل
مانده از دیدار جفت گمشده محروم
دیده اش از انتظاری جاودان لبریز
در بهاری سرد
مرغ زیبایی نشسته شادمان بر شاخه اندوه
سادگی افتاده همچون شبنمی از دیده مهتاب
در سکون حیرتی خاموش
بر عقیق بوته اعجاب
زندگی چون کودکی تنهاست:
ساده وغمناک،
زندگی زیباست
عشق انسان های نخستین را در لینک زیر ببینید
عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد .
بوبن
در روز عشاق برای دوستت کارتی بفرست و روی آن بنویس : « از طرف کسیکه فکر میکند تو بی نظیری
براون
وقتی ارتباط عاشقانه ات به انتها میرسد ، فقط به سادگی بگو«همه اش تقصیر من بود .
جکسون براون
اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ، بهتر آن است که آنرا خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم .
شکسپیر
جریان زندگی چیزی جز مبارزه میان عاطفه وعقل نیست .
مارک تواین
لبخند، حتی زمانیکه بر لبان یک مرده می نشیند ، بازهم زیباست .
کریستیان بوبن
فقط به ندای کودک درون خویش گوش بسپار نه هیچ ......
کریستیان بوبن
هرگز فرصت گفتن « دوستت دارم » را از دست مده .
براون
همه زیبایی های بی پیرایه ازعشق سرچشمه می گیرند،اماعشق از چه چیز سرچشمه می گیرد؟ عشق از جنس چیست ؟ این فرا طبیعی از کدامین طبیعت جاری شده است؟ زیبایی زاده ی عشق است. عشق زاده ی توجه و اعتناست ، توجه ای ساده به ساده ها . توجه ای متواضعانه به هر آنچه که متواضع و بی پیرایه است . توجه ای زنده به همه ی زندگی ها
بوبن
قصه برگ و با ده
تموم سرنوشتم
بهار و میخوام اما
یه جاده پیش رومه
که انتها نداره
دل مسافر من
دوباره بی قراره
تو شهری که تو باشی
می مونه این مسافر
دلخوش میشه به یک سقف
پرنده مهاجر
وقتی که تو بمونی
کنار من همیشه
دستای بی نصیبم
پرازستاره میشه
حرف پاییز ونزن
پیک بهاریم من وتو
ابری ازطراوتیم
باید بباریم من وتو
کسی که مثل هیچکس نیست
تو بهترین منی
تو بهترین منی
من ماه را میلیون ها بار بوسیده ام
در آسمان با ستاره ها رقصیده ام
آفتاب را در روزهای بارانی لمس کرده ام
عطر رزهای صورتی را هزاران بار احساس کرده ام
اقیانوسی را دیده ام که آتش را عاشق خود ساخت
هم آغوشی شقایق های سوخته را دیده ام
اما هنوز ...
اما هنوز کسی را ندیده ام که به اندازه تو من را شگفت زده و مبهوت بکند
تو مرا از خود بی خود ساختی
تو پرشورترین لحظات را برای من آوردی
عزیزم ، به این دلیل است که بهترین منی
عزیزم، به این دلیل است که مثل هیچکس نیستی
تقدیم به بهترینم
کسی که مثل هیچکس نیست
سکوت عشق
سکوت حقیقت است
فریاد است
سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و ببین که این بغض بی صدای من
اعتراف
به عشق همیشگی توست
Love slience
The slience it the truth
is the shout
is full of unuttered words
of undo movements
the confess to hidden loves
and you see this slient spite of mine
is a confess to your evergreen love
گفتی دوستت دارم. قلبم تندتر از همیشه تپید، لبخند زدم و باورت کردم با اینکه می دانم لبها دروغ می گویند.
با صدایت مرا نوازش کردی، تپش قلبت را حس کرم، مهربان و پاک بود. در آغوشت غرق محبت شدم. به تو تکیه کردم و آرام شدم.
نگاهت مهربان است و صدایت آرامش، دستانت بخشنده و بویت بوی بهار عشق. با تو احساس امنیت می کنم. احساس زیبایی، احساسی که مرا از تمام بی رحمی ها و بدی ها حفظ می کند.
روز تولد عشق قلبم را به تو هدیه دادم که دستت را به من بدهی تا یکی شویم و پرواز کنیم تا بی کرانه ها.
منو نسپار به فصل رفته ی عشق
نذار کم شم من از آینده ی تو
به من فرصت بده گم شم دوباره
توی آغوش بخشاینده ی تو