این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است.
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد .وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!
چه اتفاقی افتاده؟
مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده !!!در یک قسمت تاریک بدون حرکت.
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
تو این مدت چکار می کرده؟چگونه و چی می خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد .!!!
مرد شدیدا منقلب شد.
ده سال مراقبت. چه عشقی ! چه عشق قشنگی!!!
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حدی می
توانیم عاشق شویم اگر سعی کنی
صدای چک چک اشکهایت
را از پشت دیوار زمان می شنوم
و می شنوم که چه معصومانه
در کنج سکوت شب ،
برای ستاره ها
ساز دلتنگی می زنی
و من می شنوم
می شنوم هیاهوی زمانه را که
تو را از پریدن و پرکشیدن
باز می دارد آه ،
ای شکوه بی پایان
ای طنین شور انگیر
من می شنوم
به آسمان بگو
که من می شکنم !
هر آنچه تو را شکسته
و می شنوم
هر آنچه در سکوت تو نهفته
شطرنج
زن بین نگاه پیرمرد و پنجره فاصله انداخت. پیرمرد چشمهایش را بست!
- ببین پیرمرد! برای آخرین بار می گم… خوب گوش کن تا یاد بگیری...
- آخه تا کی می خوای به این پنجره زل بزنی؟ اگه این بازی را یاد بگیری، هم از شر این پنجره
راحت می شی، هم می تونی با این هم سن و سالهای خودت بازی کنی … مثل اون دوتا.. می بینی؟
- آهای ! با توام ! می شنوی؟
پیرمرد به اجبار پلکهایش را بالا کشید.
- این یکی که از همه بزرگتره شاهه… فقط یه خونه می تونه حرکت کنه ..این بغلیش هم وزیره… همه جور می تونه حرکت کنه… راست..چپ.. ضربدری... خلاصه مهره اصلی همینه.. فهمیدی؟
پیرمرد گفت: ش ش شااا ه… و و وزیـ ـ ـ ـررر
- آفرین.. این دو تا هم که از شکلش معلومه.. قلعه هستن.. فقط مستقیم میرن… اینا هم دو تا اسب جنگی .. چطوره؟؟
- فقط موند این دو تا فیل که ضربدری حرکت می کنن.. و این ردیف جلویی هم که سربازها هستن… هشت تا !
- می بینی ! درست مثل یک ارتش واقعی! هم می تونی به دشمن حمله کنی ... هم از خودت دفاع کنی..
دیدی چقدر ساده بود.. حالا اسماشونو بگو ببینم یاد گرفتی یا نه؟؟
پیرمرد نیم سرفه اش را قورت داد و گفت:
پس مردم چی ؟؟؟ اونا تو بازی نیستن؟؟
وقتی فهمید می خوامش خندید و رفت
التماس را توی چشمام دید و رفت
با همه خوبیهام بی وفا
رنگ غم به زندگیم پاشید و رفت
دیگه دل از همه دنیا سرده
کی میگه گریه دوای درده
بعد از اون چشم من دیگه خواب نداره
بس که گریه کردم چشام آب نداره
هر چی من بگم باز تمومی نداره
از غم و غصه هام
که حساب نداره
چه کنم ای خدا با دل شکسته
چه کنم با دلی که ز خون نشسته
میدونست مهرشو با جونم خریدم
اما از عشق اون جز ریا ندیدم
کوچه های دل من، باز خلوت شده است
قبل از اینکه برسم، دوستی را بردند
یک نفر گفت به من
باز دیر آمده ای، دوست قسمت شده است.
با توام،با تو، خدا
یک دل قلابی، یک دل خیلی بد،
چقدر می ارزد؟
من که هرجا رفتم،جار زدم:
شده این قلب حراج، بدوید
یک دل مجانی، قیمتش یک لبخند
به همین ارزانی.
هیچوقت اما، هیچکس قلب مرا قرض نکرد
هیچ کس دل نخرید.
با توام، با تو، خدا
پس بیا این دل من مال خودت
من که دیگر رفتم اما
ببر این دل را
دنبال خودت.
سیاهی دل انگیز
اگر عاشق باشی
شب هنگام را غنیمت میدانی !
شب با عاشقان پیوند دیرین دارد
دلشان را با هر آنچه در آسمان شب می بینند
پیوند میدهند !
با ستاره میدرخشند
و برق نگاه یار تجسم میکنند !
با ابرهای سنگین همزاد میشوند
اگر ببارند ، اشک میبارند چونان
وگر نبارند غم در دل فزون کنند !
با نسیم شبانه ، پیغام دلدادگی به گوش دلدار رسانند ...
قاصدکی همراه نسیم
به کویش روان گردانند
و او از پیغام لبریز عشق گردد !
شب رازها نهان دارد
شب محرم انسانهای پاک
شب شور مجنون
شب بیتابی لیلی
در خود پنهان دارد !
شبت را زنده نگه دار
کوچه های دل من، باز خلوت شده است
قبل از اینکه برسم، دوستی را بردند
یک نفر گفت به من
باز دیر آمده ای، دوست قسمت شده است.
با توام،با تو، خدا
یک دل قلابی، یک دل خیلی بد،
چقدر می ارزد؟
من که هرجا رفتم،جار زدم:
شده این قلب حراج، بدوید
یک دل مجانی، قیمتش یک لبخند
به همین ارزانی.
هیچوقت اما، هیچکس قلب مرا قرض نکرد
هیچ کس دل نخرید.
با توام، با تو، خدا
پس بیا این دل من مال خودت
من که دیگر رفتم اما
ببر این دل را
دنبال خودت.
ماه و سنگ
اگر ماه بودم ، به هر جا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم
وگر سنگ بودم ، به هر جا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی ، به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
و گر سنگ بودی ، به هر جا که بودم
مرا می شکستی، مرا می شکستی
فریدون مشیری
دفتری که بسته شد بازش نکنید
دلی که شکسته شد نازش نکنید
یاران شما را به خدا به عشق بیوفائی نکنید
یا این که وفا کنید تا آخر عمر
یا این که از اول آشنائی نکنید
سایت در آمدزایی کاملا ایرانی و قانونی و کاملا رایگان
با عضویت در این سایت که به صورت رایگان می باشد می توانید با پیدا کردن عضو و زیر مجموعه در آمد خود را به سطح قابل توجهی برسانید
من لینک عضویت را در زیر قرار می دم تا کسانی که هر چند کم به پول علاقه دانرد وارد آن شده و شرایط سایت را خوانده و عضو شوندو به درامد زیادی دست پیدا کنند
http://www.vnnu.com/fa?111144811
در ضمن اگه با مشکلی روبرو شدید یا سوالی داشتید با آی دی من
تماس بگیرید
Sivash_Q200
می پرسم: اثر کیست؟
می گوید: نمی دانم!
می پرسم: این نوشته معنی اش چیست؟
می گوید: نمی دانم!
می خواهم بپرسم ... نگاهش می کنم .
چشمان زلالش پایین است.
دلم می گیرد.
دوست دارم چشمانش را بالا بیاورد تا بگویم اینها مهم نیست
، تو یک چیز را خوب می دانی، خوبی و مهربانی را
صدای پای تو زیباست
همانند طپش قلبم
هنگامی که میدوی
تا از من جدا شوی
صدای خنده ی تو زیباست .
لب های تو زیباست
زمانی که جمله ی دوستت دارم را سرودی
چشمانه تو زیباست
هماننده تکه ابری بهاری
زمانی که برای دل شکسته ی من گریستی .
سکوتت نیز زیباست .
سکوتی که همیشه مرا به سوی تو میکشاند
این همه زیبایی است که اسیر کرده مرا.
همه ی احساساتم را .
ولی من این تک سوال را از دل رسوا شده ام می پرسم .............
تو مرا بهر چه می خواهی
دفتری که بسته شد بازش نکنید
دلی که شکسته شد نازش نکنید
یاران شما را به خدا به عشق بیوفائی نکنید
یا این که وفا کنید تا آخر عمر
یا این که از اول آشنائی نکنید
عشق عشق عشق...
چه واژه ی غریبی...
سرد...بی معنا...خاک خورده...
چه به سرش امد؟ کسی می داند؟
ان کلمه که به ژرفای تمام زندگی بود...
حالا دیگر به عنوان یک کلمه هم از ان یاد نمی شود...
چه باید کرد...سرنوشتش این بود...
این که در ویرانی ها گم گردد...