عشق گفتم:تا تورو دارم تنها نیستم
منو تنها گذاشت و رفت..
. به احساس گفتم: تا تورو دارم تنها نیستم
منو تنها گذاشت و رفت...
به وفا گفتم:تا تورو دارم تنها نیستم
اونم منو تنها گذاشت و رفت...
ولی وقتی به تنهایی گفتم:تا تورو دارم تنها نیستم
موندو هم دم و مونسم شد
شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد
بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم
و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت میکارم
تا بدانی ای خوبم
دوستت دارم
به که بخشیدی؟
لبخندهایی که از من دریغ کردی
به که باج دادی؟
صداقتی که از آن من بود
به چه کسی سپردی؟
وجودی که هستیم شده بود
همهء باورم بودی که می روی
همهء ستاره ام در این سیاهی ِ تنهایی
همهء آنچه داروندارم بود
همهء من را
همهء تو را
ستاره و باران را
آسمان و زمین را
بهانه کردی
که می روی و بفهمم باید بروی
کاش می دانستم چه باید کرد
کاش کسی چیزی به من می گفت
کسی که در چنین لحظه ای کاری کرده بود
تنها برایت نوشتم:
اگر می روی
خورشید را هم با خودت ببر
بی تو خورشید بر بام آسمان بارانیم
به چه کار می آید؟
همه آرامشی که می روی
همه از تو نیازم
می بینم می روی
می دانم می مانم
تو چه می بینی؟
تو چه می دانی؟
چشمانم گل یأس رویئده است
در این شب های سرد و طولانی
بر تنِ نگاهم خواب نخواهد آمد
آقتاب وجودم را به ماه آویخته ام
هنوز فکر می کنم خواب دیده ام
گرمی دستانت را
آه" آتش لبانت را
می سوزم هنوز
افسوس...
یه روز بهم گفت: می خوام باهات دوست بشم.اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام....
بهش لبخند زدم و گفتم: اره میدونم. فکر خوبیه . منم خیلی تنهام....
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم. اخه میدونی من اینجا
خیلی تنهام....
بهش لبخند زدم و گفتم: اره میدونم. فکر خوبیه. منم خیلی تنهام....
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور.جایی که هیچ مزاحمی
نباشه. وقتی همه چیز حل شد
تو هم بیا اونجا. اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام....
بهش لبخند زدم و گفتم: اره میدونم. فکر خوبیه. منم خیلی تنهام....
یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم. اخه میدونی من
اینجا خیلی تنهام....
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: اره میدونم.فکر خوبیه. منم خیلی
تنهام....
یه روز دیگه تو نامه برام نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم.
اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام....
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: اره میدونم .فکر خوبیه . منم خیلی
تنهام....
حالا دیگه اون تنها نیست و از این بابت خوشحالم و چیزی که بیشتر از اون
خوشحالم میکنه اینه که هنوز
نمیدونه که من خیلی خیلی تنهام....
خودت را از هر خط
ونقشی پاک کن
تا دوباره نقشی تازه
و خطی پیوسته
بر صفحه سپید زندگی ات،جان بگیرد.
بگذار زیبائی تو را لمس کند.
تو چمدان های خالی مرا هم بسته ای!
دیری است می دانم.
من هر لحظه آماده ام.
همسفر تو هنوز هم منتظری؟!
در طول این سفر، من همیشه همراه تو بوده ام
و از همه وجود تو، هیچ نخواسته ام
جز حضور تو،
.عطرعبور توو صدای گرمت وخبر بودنت
نمی دانم
نمی دانم..چه بود
نمی دانم..فرشته بود
نمی دانم..عشق بود
نمی دانم..چه بود
می خواهم در اوج فریاد بزنم و بگوییم .
این حق من نبود...
این آشفتگی آخه مال من نبود.
آرزویم چیزه دگر بود..
اما افسوس طالعم.نحس بود
و او شد یک خاطره..
گناه من چه بود که این گونه غمهایم را باید در چشمان حبس می کردم
وفریادم فقط سکوت غمم بود!
بی تو, مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم, خیره بدنبال تو گشتم
شوق دیدارتولبریزشد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم گل به یاد تودرخشید
باغ صد خاطره خندید,
عطر صد خاطره پیچید:
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو, همه راز جهان ریخته بر چشم سیاهت
من همه, محو تماشای نگاهت:
آسمان صاف وشب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ما فرو ریخته بر آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد, توبه من گفتی :
از این عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب, آیینه عشق گذران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم:حذر از عشق؟- ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول, که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر, لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی, من نرمیدم, نه گسستم
باز گفتم که; تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم, نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب, ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم, نرمیدم
رفت در ظلمت غم, آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو, اما, به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
رفت ...
رفت به یک میفروشی تک افتاده ....
گفت : آقا جون ...ببخشید...شراب اشک دارین؟
میفروش به شاگردش گفت: آقا حالشون خوب نیس ... مرخصن !
شاگرد میفروش با یک مشت، بستری ناراحت روی زمین براش پهن کرد...
وقتی بلند شد زیر چشمش ورم کرده بود.
گفت: آقا شراب اشک آنقدر گرونه؟!
و رفت...
رفت پیش میفروشی که آشنایش بود.
میفروش آشنا ،قبل از اینکه بپرسد چی میل دارد، گفت:
زیر چشمت چرا ورم کرده؟!
گفت میدونی برادر... نفهمیدن های زمونه آدمو پیر میکنه...
آدم وقتی پیر شد ، چشاش ضعیف میشه ...
چشما که ضعیف شدن، دیگه نمیتونن از اشکها پذیرائی کنن...
اشکها دیگه پائین نمیان... همونجا ته چشم میمونن، دق میکنن و میمیرن...
این ورم که زیر چشمم میبینی ... قبرسون هزار هزار قطره اشک پائین نریخته اس...
دلم لبریز از شعر است
نگاهم خسته از تکرار
لبم در آرزوی ذره ای فریاد
صدای هنجره در حسرت پرواز
صدایم التماس واژه ای بی تاب
وفای بغض دیرینه
بوی نم نم باران ...
تو بارانی , من باران پرستم
تو دریایی , من امواج تو هستم
اگر روزی بپرسی باز گویم :
تو من هستی و من نقش تو هستم ...
تو بی وفایی و من بیهُده اسیر توام
تو کودکی و دریغا وفا ندانی چیست.
تو قدر و منزلت عشق را چه می دانی؟
من از فراق تو در آتشم
ولی افسوس،
تو این حقیقت را اصلا به رو نمیآوری
من از تو این همه بی خویشم؛
ولی تو آن همه خود کامی
تو بی وفایی و من افسوس،
که دل به عشق تو سپردم.
تو قدر و منزلت عشق را چه می دانی؟
سخن ز عشق مگو دیگر
دم از وفا و محبت مزن که دانستم
تو مصلحت بین چو عقلی و نمیدانی
"بلای جان تو این عقل مصلحت بین است"