روزی فرشته ای عاشق خورشید شد .بال زد و رفت به سمت آن.
ولی همینکه نزدیک شد ، خورشید بالهای او را سوزاند . فرشته
صبر و تحمل کرد ، تا بالهایش ترمیم شدند. و دوباره به سمت
خورشید بال زد . و باز خورشید بال های اورا سوزاند .
فرشته تصمیم گرفت ، به جای نزدیک شدن به آن در نور خورشید
بایستد و قلبش را از جنس آفتاب کند .
ایستاد و از نور خورشید نگاه کرد و دید قلب آسمان آبی است ،
چهره مردانگی سبز ، حتی احساس روشن خورشید را لمس کرد.
فرشته هیچگاه چشم هایش را از سوی خورشید بر نگرفت!!!!!
خورشید راز بزرگی را برای فرشته آشکار کرد !
راز یکرنگی ، پاکی و راستی .
هیچ واژه سرزنش کننده ای نمی توانست او را آزار دهد . چون
افسون محبت و گرمای او بود . فرشته خوشحال بود چون هنوز
قلبش زنده و بالدار بود .
آری مهربانم ، آن فرشته من بودم و آن خورشید تو .
از آن روز من تو را با نامهایی صدا می زنم که هیچکس جز
الهه زیبایی معنای آنها را نمی داند
مخفف کلمه خنده دار دوست داشتن
1-LAKE OF SORROW
2-OCEAN OF TEARS
3-VALLEY OF DEATH
4-END OF LIFE
1-
دریاچه غم2-
اقیانوس اشک3-
دره مرگ4-
پایان زندگی
از تو بگذشتم و بگذشت این بار گران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
وصیت نامه ی عشق
مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در
طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد
دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست
داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند
همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا
بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب
بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد.
تو را دوست میدارم ،نمی دانم چرا،
شاید این طبیعت ساده و بی آلایش من ،
حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد،
ولی سخت در این مکتوب فرو مانده ام،
چه کسی مرا دوست می دارد....؟
سلام
امروز من خیلی خوشحالم
آخه می دونید من امروز برای اولین بار دایی شدم و همین طور فردا تولدم هست
برای همین امروز فقط یه سری عکس در باره ی تولد می زارم
هیچوقت فکر کردی که چرا ...
وقتی میخوای بری تو رویا چشماتو میبندی ؟
وقتی میخوای گریه کنی چشماتو میبندی ؟
وقتی که میخوای ببوسیش چشماتو میبندی؟
آخه قشنگترین لحظات زندگی قابل دیدن نیستن...!
تنها یاد است که به خاطره ها سلام می کند
و وقتی دستها آهنگ جدایی را لمس می کند،
تنها سکوت است...
که نقشی از با هم بودن ها را در قاب ذهن می گنجاند
و آنگاه است که اشک
خیمه به صحرا می زند و
هق هق مرغان دل پریش است
که گهگاهی دیار دل را سیراب می کند...
امروزها در گذرند ، فرداها در راه و
دیروزها گذشته اند
و تنها چیزی که بهار عاطفه را بیدار می کند،
یاد ثانیه های با هم بودن...
زیباست به خاطره تو زیستن....
وبی تو ماندن.....
و به پای تو سوختن و چه تلخ وغم انگیز است....
دور از تو بودن....
برای تو گریستن.....
و به عشق زیبای تو نرسیدن.....
ای کاش می دانستی بدون تو
و به دور از دستهای مهربان و قلب حساس
زندگی چه سخت نا شکیباست...
روز بود ولی در دل من شب،همه جا روشن بود ولی من در تاریکی
همه جا صحبت از پیروزی بود ولی در من شکست
همه جا را عشق بود ولی مرا نومیدی
مرا تنهایی بس یار بود و تک به تو فکر می کردم
ندانم که بود و چه بود ولی تقصیر از من نبود
فقط می دانم که انتخاب من بس اشتباه بود
برای رسوایی این دل بیچاره
تنها همین گونه های خیس
همین دست های یخ کرده
و همین لب های لرزان
کافی است
به خدا !
تا وقتی که دست های مهربان تو
آرامش بخش این تن تنهاست
از هیچ کس و هیچ چیز ی نخواهم ترسید
تو که می دانی
برای شکستن این دل بیچاره
تنها یک چین پیشانی
یک خم ابرو
یک نگاه طوفانی کافی است.
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی .