جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل
و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود
فراموشی یعنی
قلب تقاضای عفو عشق را داشت
ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی
و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید
حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟
اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند همه
تنها عقل و قلب در جلسه مادند
عقل گفت :دیدی قلب همه از عشق بیزارند
ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده
چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟
قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود
و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند
و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم
پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم
مرگ
مرا به هنگام مرگ در تابوت سیاهی بگذارید
تا کسان بدانند که سیاه بخت بودم
دستانم را باز بگذارید تا عاشقان بدانند
که با خود چیزی نمی بردم
چشمانم را باز بگذارید تا عاشقان ببینن
چشم به راه مردم
ودر آخر تکه یخی بر سر مزارم بگذارید
تا بر اولین طلوع آفتاب
به جای یار برایم گریه کند
باغ
این قطعه ترجمهً دقیق و منظوم یکی از اشعار « ژاک - پره ور » فرانسوی است .
کافی نـبـود و نیست هـزاران هـزار سـال
تـا بـازگـو کـنـد :
آن لحظهً گـریـخـتـهً جاودانه را
آن لحظه را که تـنگ در آغـوشـم آمدی
آن لحظه را که تـنگ در آغـوشت آمدم
در بـاغ ِ شـهـر ما
در نـور بـامـدادِ زمستان شـهـر ما
- شـهـری که زادگاه من و زادگاه تـسـت -
شـهـری بـه روی خـاک
خـاکـی که در میان کـواکـب سـتـاره ایـسـت !
اینم یه پست مخصوص خانم ها
چتر حمایت او را احساس می کنی............ ......... .زمانی که خواهر توست
گرمای محبت او را احساس می کنی............ ...زمانی که دوست توست.....
هیجان و عشق او را احساس می کنی............ ...زمانی که عاشق توست
از خود گذشتگی او را احساس می کنی...........زمانی که همسر توست......
پرستش وایثار او را احساس می کنی..........زمانی که مادر توست....
دعای خیر او را احساس می کنی..........زمانی که مادر بزرگ توست
وباز هنوز او استقامت دارد............ ......
قلب او بسیارظریف و شکننده است
بسیار شوخ وشیطان............
بسیار فریبا............
بسیار بخشنده............ ..
بسیار خوش آهنگ............ ..
او یک زن است............ ....
بگذار ابریترین شعرهایم را با غریب ترین لهجه بخوانم
این عادت من است که هر غروب بر ایوان دلتنگیم می نشینم
و خویش را مرور می کنم....
عشق ایستادن زیر باران نیست و خیس شدن با هم نیست, عشق آن است که یکی برای دیگری چتری شود و او هیچوقت نداند که چرا خیس نشد... امیدوارم من هم روزی چتری شوم برای اثبات عشقم به دیگران. به قول استاد شریعتی : خدایا چگونه زیستن را تو به من بیاموز , چگونه مردن را خود خواهم آموخت.
دوستت دارم
اما نمی توانم بیانش کنم
تو مثل سرابی
یا نه ... بهتر بگویم مثل آب دریایی . تشنگی را رفع نمی کنی
وقتی می بینمت بیشتر دلم تنگت می شود ... از دیدنت سیرنمی شوم
دوستت دارم
تو هما نی که گفتی : دل مهربانت را در مقابل من به آهن به سنگ بسپار
و مرا به سرخی خون دل شقایق
اما من جز به تو دل به کسی نمی دهم این دل فقط مال توست
فقط دوستم بدار و ترکم نکن
روز رفتنت روز مرگ شقایق ..روز زردی دل سبز من است
دوستت دارم
تو همانی که می گفتی : من در عالم سرد خودم باید آنقدر تنها بمانم
و آنقدر تنها بگریم که تمام نوشته هایم بوی باران بگیرد
اما من می گویم که سردی دلت را به من بسپار و گرمی دل من از آن تو
فقط بدان که با یک دل سبز
دوستت دارم
کاش الان آغوش گرمت سر پناه خستگیم بود دو تا چشمات پر از اندوه واسه دل شکستگیم بود آرزوم اینه که دستام توی دستای تو باشه تنگی این دل عاشق با نوازش تو واشه واسه چی خدا نخواسته من کنار تو باشم قول می دم با داشتن تو هیچ غمی نداشته باشم
همیشه همینطور است
.... یکی می ماند تا روزها و گریه را حساب کند یکی می رود تا در قلبت بماند تا ابد....
اشک هایت را پشت پایش بریزی رسم رویاها همین است.....
که تنها بمانی با اندوه خویش روزها و گریه ها را به آسمان خالی ات سنجاق کنی باید باور کنی که بر نمی گردد....
که بگویی چقدر شب ها سر بی شام گذاشته ای تا بتوانی هر صبح با یک شاخه گل ارزان منتظرش بمانی......
لکهای مرطوب مرا باور کن ،
این باران نیست که میبارد ،
صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزند.
.
.
.
من دوزخ نشین را گاه گاه یاد کن ....
یادت باشه...گاهی وقت ها مثلا آخر شب ها که می خوای بخوابی یه دل تنهایی هست
که یکم اون ور تر می تپه برای تو......
یادت باشه فقط تو بودی که تونستی وارد قلبم بشی بدون اینکه قفلشو بشکنی...
یادت باشه من شب ها حتی تو رویا هام با تو حرف میزنم تویی که یادت وخیالت هم آرامش بخشه...
هیچ میدونی موقعی که یکم ازم دور میشی چقدر غصه دار میشم اون وقته که چشمم دنبال چشای قشنگت میگرده که با هر نگاه کلی انرژی ازشون دریافت میکنم.. دستام
دنبال دست های مهربونت میگرده تا بدونه هستی...همیشه میمونی...خودت میدونی که این واژه ها نمیتونن
اون چیزی رو که تو عمق وجودمه ابراز کنن..وقتی میخوام از تو بنویسم نه تنها واژه ها در مقابلت
کم میارن حتی به احترام حضور سبزت در مقابلت سر تعظیم فرود ..
نصیب من خسته
یه قلبه که شکسته
میاد غم توی قلبم
همیشه دسته دسته
توی عمر جوونی
ندارم همزبونی
خدایا چه کنم من؟
نمیخوام دل خونی