عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

سهم من کجاست؟!!

سهم من کجاست؟!!


کجا بایدقدم بگذارم که کسی را له نکنم


سهم من کجاست؟!!


کجا باید دل ببندم که دیرنکرده باشم


سهم من کجاست؟؟؟


مگر دیگرستاره ای باقی مانده است که سهم شبهای تاریک من باشد


کجای این زمین خاکی کوله بارم راپایین بگذارم که توقف ممنوع نداشته باشد ..


بگو ... بگو ... کجا خستگی هایم را به درکنم که کسی نگوید:


ببخشید ... اینجا جای من است ...


عشق یعنی ...

عشق یعنی می توان پروانه بود

یک نگاه ساده را دیوانه بود

عشق یعنی یک سبد یاس سپید

نسترن هایی که دستان تو چید

عشق یعنی باور رنگین کمان

... پرگرفتن در میان آسمان

... عشق یعنی ما شدن یعنی خروج

قله این زندگی یعنی عروج

عشق یعنی عالمی حرف و سکوت

یک دل بشکسته هنگام قنوت

عشق یعنی یک قدم آنسوی من

روحی اندر کالبدهای دو تن

عشق یعنی عهد بستن با خدا

تا نگردیم از کنار هم جدا

عشق یعنی مثل شمعی سوختن

چشم بر پروانه خود دوختن

عشق یعنی سادگی یعنی صفا

مخلص و یک دل شدن یعنی وفا

عاشقی تنها نیاز وناز نیست

راه این وادی به هر کس باز نیست

عاشقی چون عاشقی بی خویش باش

فکر ایمانت مکن، بی کیش باش

 

تنها

قرارمان باران بود


ساعت دلدادگی


کنار عشق


یادت هست ؟


من آمدم


باران هم


و رنگین کمان


برای عشق


تمام قطره ها را


در انتظارت قدم زدم


و خیابان را


تا تمام شهر


به جستجوی تو بودم


تو امّا نیامدی


نمی دانم اشک بود یا باران


چیزی بر گونه ام سر می خورد


و روی کفش هایم می چکید


که می گفت


تو در خواب من جا مانده ای


و من


  ...


چشم هایم را


به ملاقات آورده بودم


همیشه 


این گونه از رؤیای تو


تنها


به خانه بر می گردم


در انتظار توام

در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهایی‌هایم را
از من گرفته‌ای
خیابان‌ها
بی حضور تو
راه‌های آشکار جهنم‌اند

تقدیم به م

 

می گویند هر سن و سالی که داشته باشی


اگر کسی نباشد ،

که با یادش ،

...

چشمانت ،

از شادی یا غم پر اشک شود ،

هرگز زندگی نکرده ای

و من این روزها

زندگی می کنم
 

 

میان من و تو

میان من و تو


 
فاصله یک باران ست

 

و خیالت که مرا

 

از پنجره می گیرد


 
و می برد

 

قدم زنان تا عشق

 

می رسم به تو


 
با تن پوشی از آغوش

 

و دست هائی


 پر از

 

طراوت اوّلین سلام

 

 گل سرخی

 

که گلبرگ گلبرگ

 

در صدای عطرها


 
هجا می کند تو را


 
میان من و تو

 

فاصله یک باران ست

 

زندگانی زیباست

کاش می دانستیم

 

زندگی با همه ی وسعت خویش ، محفل ساکت غم خوردن نیست

  

حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست

 

زندگی جنبش و جاری شدن است

  

از تماشاگه آغاز حیات، تا به جایی که خدا می داند

 

ما اگر غم نخوریم، باغ ما می شکفد

  

و شگفتا که در آن می بینیم

  

" زندگانی زیباست "

 

 

 

تنهایی

 

 

تنهایی ام را دوست دارم

 

نه اینکه چون بی وفا نیست

 

نه اینکه چون خدا هم تنهاست

 

و با در دلش دروغی  نیست

 

نه  
 

 

تنهایی را دوست دارم

 

وقتی تو را به من می رساند

 

و در ازدحامت

 

شلوغ ترین نقطۀ دنیا می شود دلم

 

تنهایی را دوست دارم

 

دزدانه که سرک می کشی

 

به خیالم

 

و نمی دانی 

 

از گوشۀ تنهایی من

 

همیشه دامنت پیداست  

 

تنهایی ام را دوست دارم

 

تنها برای تو

 

برای من

 

برای عشق 

 

 

خلوت

من در این خاموش وسکوت


پــــــرم از دلتنـــــگی


و گــــرفته است دلــــم


و چه درد آور و آرام وحـــزین


هجر چشمان قشنگ تو مــــــرا میشکند


ای تو در وسعت قلبم جـــاری


تو کدامین غزل عاطفه را می خـــــوانی


که زوایای دلــــــم


آشنــــایند صمیمیت آواز تـــورا


میخواهی بروی؟

میخواهی بروی؟
خب برو…
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو…
برای چه ایستاده ایی؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟
برو..
تردید نکن
نفس های آخر است
نترس برو…
احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست
برو…
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میکشد
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد
برو…
فقط برو…..

 

.مـــــرد که باشی این است

مرد که باشی،بار سنگین یک زندگی بر دوشهای همیشه استوارت سنگینی می کند...
مرد که باشی،همیشه از آینده میترسی...

مرد که باشی،همه تو را به چشم دیواری برای تکیه نگاه می کنند،بدون این فکر که شاید خودت هم نیاز به شانهایی برای گریه داشته باشی..

مرد که باشی،گریه نمی توانی بکنی...گریه ات درونت جمع میشود و در شریان های بدنت،تو را به مرگ وا میدارد...

مرد که باشی ،همه ی زنان فکر می کنند که حقشان را خورده ای،ولی تو حتی وقت فکر کردن به اینکه چه کسی حقت را خورده نداری...چون آینده ی تمام افرادی که به تو تکیه کرده اند،در دست توست و تو همیشه مقصری...

من مردم،نگاه به بدن قوی و روحیه همچون کوهم نکن...گاهی به راحتی خرد می شوم...

.مـــــرد که باشی این است.

 

آیا او هم ...؟

وقتی که یک رابطه تمام میشود ، بزرگترین درد آدمی این ست که درگیر میشود...
آیا آن طرف هم در تمام این روزها ، ماه ها ، سال ها به آن روزهای خوب فکر میکند ... ؟
آیا او هم در حجم وسیع خاطرات غرق میشود ... ؟
آیا او هم آهنگ های همیشگی را گوش می دهد یا نه دیگر طبع ش تغییر کرده... ؟
آیا او هم وقتی پا بر سنگ فرش آن خیابان معروف که میگذارد یاد خیلی چیزها می اُفتد... ؟
... آیا او هم هنوز همان سیگار همیشگی را میکشد... ؟
آیا او هم شماره تلفن مرا از حفظ است یا نه... ؟
آیا او هم بایگانی عکس های قدیمی دارد یا که نه... ؟
آیا آیا آیا ...
این سوالات است که مثل خوره روح آدمی را می جود و آدم تلخ لبخند میزند و عمیق سیگار می کشد و دم به دم پیر و پیرتر میشود...
.

 

پیــــر شدم....

از ماجرای عشقت رو سفید درآمدند موهایم...
اما خسته ام کرد این عمر بی تو..
دیگر از پای می نشینم , منی که بعد از تو به انتها رسیده ام.
... و این سیگارتلخِ لای انگشتانم و این دودِ بدبویِ دوست داشتنی و تسلسل انبوه خاطرات در این بن بستِ ملال اور , تمام چیزیست که از تو ماند برایم...
پیــــر شدم....
پیــــردل شدم...


 

ستاره

همیشه می گریختم
میان کلمات تکراری قدیمی
وسروصداهای بیهوده
از زمان می گریختم
به درون خود
سفر می کردم و دور می شدم...

اما این بار
پیش از آن که بگریزم
ستاره ای روی دست من افتاد
ستاره ای که به خاطر من از آسمان جدا شده بود
این ستاره باعث زندگی بود
و باعث مرگ
ستاره بر دستم به خواب رفته بود
همچون گنج اسرار کودکی
و من
با این ستاره بر دستم
نمی توانم جای دوری بگریزم...

 

 

بوی یار

جاده‌ ی شمال
یک کلبه ی جنگلی‌
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی
کمی‌ هیزم
کمی‌ آتش
مه‌ِ جنگل
کمی‌ تاریکی‌ِ محض
کمی‌ مستی
کمی‌ مهتاب
برای حال بیشتر
 چند نخِ سیگار
و بوی یار
و بوی یار
و بوی یار ..