با تو هستم

باتو هستم ای لبریز از عشق
هراسی نداشته باش ای سیاره کوچک گرم من!
من با تمام وجود دوستت خواهم داشت .
هراسی نداشته باش !
با قلبی سرشار از عشق و محبت لحظه های پربارت را نظاره کن
تازیبایی درونت و زیبایی عشقمان بر چهره زیبایت نقظش ببندد
صدایم کن !
صدایم را خواهی شنید ، با تو سخن خواهم گفت !
صداقت ، عشق ، شادی ، شور، شعف، زیبایی ، محبت در وجود توست
به دنبال چه می گردی نازنین ؟
اکنون مرا دریاب !
و صدای درونت را بشنو
با تو هستم ای همه لبریز از عشق و دوستی
آن روز که خودم را نثار عشق تو کردم باور داشتم که
زندگی یعنی اهدای عشق به آنکه می پرستی
و تنها همین !


نگو...

 

عشق من , نگو...
نگو از اشکهایت.....
نگو از چشمان بارانی ات....
نیامده ام که تو را بارانی ببینم....
ای کاش چشمانت را بارانی نمی دیدم....
من عاشق چشمانت هستم....
پـس ای بــــــــــــــــــــــــاران...
نبار....
نبار تا چشمانی را ببینم که دوستش دارم.....
چشمانم از باران پر شده....
ای کاش این باران نمی بارید ....
ای کاش....
ای کاش می دانستی که عاشق چشمانت هستم....
ای کاش صدای گریه هایم را می شنیدی ....
ای کاش می دانستی گریه هایم  از دیدن اشکهای توست ...
ای بــــــــــــــــــــــــاران,
ای باران  اولین باریست که  دوست دارم  نباری....
لعنت به تو....
نفرین به تو ای باران....
نبار....نبار....
نبار و حسرت دیدن بر چشمانم مگذار.....

 

سهراب

چتر هاراباید بست 
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
 
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
 
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدم پی در پی
زندگی آبتی کردن در حوضچه اکنون است

سهراب سپهری

 

من از هزار سال خستگی
از کنج زندون اومدم
دلم کویره غربته
به عشق بارون اومدم
غرور تیکه تیکه مو
می خوام که مرهم بذارم
غصه های یه عمرمو
رو دوش عالم بذارم

 

من از هزار سال خستگی
از کنج زندون اومدم
دلم کویره غربته
به عشق بارون اومدم
غرور تیکه تیکه مو
می خوام که مرهم بذارم
غصه های یه عمرمو
رو دوش عالم بذارم

 

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

 

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

 

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

 

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

 

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

 

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

 

رفت

رفت و منو تنها گذاشت با کوله بار خستگی-

گم شدم و تنها شدم تو کوره راه زندگی

رفت و نگاهی ام نکردبه این مسافر غریب

که بعد اون چه میکشه از این همه درد و فریب

رفت و نگامو ندید که غرق بارونو غمه

از این همه درد هرچی بگم بازم کمه

رفت و بازم تنها شدم با خاطرات بچگیم

با یک بغل شعرو غزل که گم شده تو زندگیم

رفت و کتاب عشقمو زیر غبار روزگار

از یاد اون رفت و حالا منم اسیرو بی قرار

رفت و کبوترای عشق واسش بهونه میگیرن

گلای باغ زندگیم از غم هجرش میمیرن

رفت و نگفت که کی میاد نگفت بی یادم میمونه

اما دل ساده من باز اونو عاشق میدونه.

 

داری می آیی ...

داری می آئی ای دوست

ای همیشه زنده ام ، داری می آیی

نکند بیایی و نباشم!

هنوز کثیفم

هنوز دارم فرو می روم

در (من)!

 در مردابی که می گوید دوستم دارد!

این من آلوده به من!

باز هم بگو گریه نکن تا بشنوم

باز هم بخوان که می آیی

با تو سخن می گویم

تصویری مات و عزیز...

به سکوت وفادار خواهم ماند ...

شب است و خواب حرام!

داری می آیی ای دوست...

داری می آیی ... 

 

هیس... ساکت

در هیاهوی زمان

در دل ساکت شب

بی رمق، خسته و سرد

من به دنبال خودم می گردم!

کی شدم گمشده در وادی غم؟

من که بودم...

کیستم...

چه کسی خواهم شد؟

قاصدی بی مقصد

 

آه...

ای رفته ز یاد

مشتی از خاک زمین

من گمشده ام

چه کسی خواهد یافت؟

من سرگردان را...

من پاییزی را...

 

گم شدم در تنهایی

وسعتی تو خالی

باد برده است مرا

یا که یک خواب عمیق؟

من چه اندازه زیاد

پوچ و خالی شده ام!

عشق از یاد دلم رفته چه زود

 

هیس... ساکت... انگار...

که صدایی خبر از آمدنم می دهد

این صدای قدم خسته توست؟

یا نوای قدم رسته من؟

آنچه از من شده دور

به تنم می آید

من به من می رسم انگار دگر

شاید این بار شکوفا شوم

 

هیس... ساکت... انگار...!

 

حس

خوبی دارم به تو که نزدیکی
می شه دستاتو گرفت توی این تاریکی
می شه تا اخر عمر با خیالت سر کرد
می شه عاشق موندو عشق رو باور کرد
تا تو هستی جز تو همه چی ممنوع است
عشق دل کنده از این کوچه باغ بن بست
من توی آغوشت گرم بودم یا سرد
کاش شب می فهمید، روز باور می کرد
بغض یه دنیا رو از دلم کم کردی
من فقط من بودم منو ادم کردی
عشق بی حادثه نیست من خیانت کردم
اگه یادم باشی زود برمیگردم
ای خدایی که برام تو شبا فانوسی
هول می شم وقتی تو منو می بوسی

 

شما چه کردید؟؟؟

چقدر آرزو داشتم دیگران حرفهای مرا بفهمند و چقدر دوست داشتم نگاه خیسم را درک کنند

چقدر دلم میخواست یکنفر به من بگوید:"چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است؟"

اما کسی نبود.

همیشه من بودم و من بودم و تنهایی همراه با دفتری پر از شعر!

آری با شما هستم...شما دوستانی که بی تفاوت از کنارم گذشتید...

حتی یک بار هم نپرسیدید:"چرا چشمهای تو بارانی است؟"

شما که بی رحمانه لبخند ساده ام را سوزاندید و نگاه بی ریایم را خاموش کردید!

شما که یکسره به فکر خودتان بودید...

جرم من چیست؟؟؟

منی که خالصانه همه ی شما را دوست دارم و قلب کوچکم را مالامال از محبت نثار شما کرده ام...

شما چه کردید؟؟؟

 

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

 

              حق با سکوت بود صدا در گلو شکست

 

دیگر دلم هوای پریدن نمیکند

 

                تنها بهانه ی ما در گلو شکست

 

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

 

               آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

 

ای داد کس به داغ دل باغ دل نداد

 

           ای وای های های عزا در گلو شکست

 

آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود

 

          خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

 

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

 

          بغضم امان نداد و خدا....در گلو شکست

 

 

آرزو دارم ..............

آرزو دارم ..............

آرزو دارم فراموشت کنم اما چگونه؟

از نهیب سینه خاموشت کنم اما چگونه؟

آرزو دارم در آغوشت کشم بی محابا اما چگونه؟

دستهایت را بگیرم پیش چشمانت بمیرم

زلف خودرا همچو پوشت کنم اما چگونه ؟

سر به دامانت گزارم تا که جان در سینه دارم اما چگونه؟

خواب نازی کنج آغوشت کنم اما چگونه ؟

 اما چگونه    چگونه؟

 

تضاد

تقابل جوانی و پیری
دردناک است ...
تضاد احساس و عقل
کشنده است ...
 
به چه کسی باید گفت
که دردی در دل داشتن
و درمان را در یک قدمی دیدن
زجر آور است ؟!
 
به چه کسی باید گفت
خواستنش با دل
و روی برگرداندن از روی عقل
ملال آور است ؟!
 
تقابل دل و عقل
وحشتناک است ...
تضاد عقل و دل
دیوانه کننده است ...

 

نظر

من نمی دانم که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است

و کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

چشمها را باید شست

جور دگر باید دید

(سهراب)