من

 من به درماندگی صخره و سنگ

من به آوارگی ابر و نسیم

من به سرگشتگی آهوی دشت

من به تنهایی خود می میرم

من در این شب که بلندست

به اندازه حسرت زدگی

گیسوان تو به یادم می آیند

من در این شب که بلندست

به اندازه حسرت زدگی

شعر چشمان تو را می خوانم

 

از عشق بیاموز

از عشق بیاموز آزادی را
که چگونه پایبند هیچ چیز نیست

 وبا نگاه آرامش بخشش 

 نان امید را میان تو و دیگران تقسیم می کند 

 

نظر۳

*این پست ودو پست قبلی متن نظر یکی از خوانندگان عزیز این وبلاگ است امیدوارم که خوشتون بیاد

اگر بپرسی :
به چه عشق می ورزی؟
می شنوی : زندگی!

اگر بپرسی :
از چه می ترسی؟
می شنوی : زندگی!

اگر بپرسی :
به چه می خندی؟
می شنوی : زندگی!

زندگی دیوانه وارترین تجربه یی ست
که امکانش به ما داده شده!
فرصتی برای انسان شدن
و انسان ماندن
!

 

نظر ۲

آرام در کنار پنجره ام نشسته ام

 و دل داده ام به صدای باران که اشک هایم را زمزمه می کند

.داستان دلتنگی بلند است

 و فرصتی نمانده برای گفتن،

شاید وقتی دیگر، بگویم

از تنگی قفس 

 

نظر

با کلمه ها نمی توانم با تو حرف بزنم
کاش حرفهای ساکتم را می شنیدی

یی که در چشمهـــا یم زندگی می کنند حرفها
حرفها یی که هیـــچگاه نتوانسته ام بر زبان بیاورم

به همه ی واژه های سکوتم قسم
این حرفهــــا سا لها ست که منتــــــــظرند تا به تو برسنــــد

 

کوچه ای هست که هر روز غروب در انتظار شنیدن گام های ِ توست.
        ودراین کوچه خانه ای ست...
 
         تو رفتی وچه پرشتاب گذشتی
  تو،حتی لحظه ای صمیمانه، به در چوبی آن خانه نگاه نکردی
          اگرچه میدانستی
         پشتِ آن درحیاطی ست وباغچه ای،
 
          تو،رفتی وچه آسان گذشتی
 
    توحتی لحظه ای گذارا، این اندیشه به ذهنت خطور نکرد که گل هایِ باغچه،
            با اصالت دستان تو روئیدند.
             تو رفتی وچه سخت گام برداشتی
               اگرچه می دانستی،
    کسی هست در ان خانه.،که هر روز، گل هایِ اطلسی ورازقی را آب می دهد

 

یخ کرده ام

یخ کرده ام اما نه از سوز زمستان

اما نه از شب پرسه های زیر باران

یخ کرده ام، یخ کردنی در تب، تبی که

جسمم نه دارد باورم می سوزد از آن

یخ بسته ام چون قطب ، آری اینچنین است

وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان

یخ کرده ام، یخ کرده ام، ها... جان پناهم!!

مگذار فریادت کنم در کوهساران...

 

روز پدر مبارک

سلام به همه دوستان گلم

می بخشید اگه دیر شد ولی روز پدر رو به همه پدر های دیروز، امروز، فردا تبریک می گم

ولی بازم معذرت می خوام اگه دیر شد

چون دیروز سرم خیلی شلوغ بود

 

*   سخته بخوای همه ی دردهاتو توی چند تا جمله خلاصه کنی

همه ی دردهاتو شکل حرف دربیاری, ,حرفا روشکل کلمه
برای گفتن بغضت سخته کلمه پیدا نکردن


زندونی کردن این همه فکر توی چاردیواری مغزت سخته

این جا مجبورم بنویسم...
     برای دفن کردن حرفام,دردام,بغضم
فقط به خاطر اینکه خفه نشم...من بازم دلم گرفته

 

باغ ِ عشق

ویلیام بلیک (1757- 1828)

  

 

به باغ ِ عشق رفتم
و دیدم آنچه را که از آن پیش ندیده بودم
  
دیدم در میان ِ باغ،
در چمنزاری که تفرجگاه ِ من بود
کلیسایی ساخته بودند
درهای کلیسا را بسته
و روی آن نوشته بودند
?تو هرگز نباید?
  
پس به گرد ِ باغ در گردش درآمدم
به تماشای آنهمه گل ها که در باغ ِ عشق می رویند
  
اما دور تا دور، بر جای ِ گل ها
همه سنگهای گور دیدم
و کشیشان همچون غراب در جامه های سیاه
به این سوی و آن سوی دوان بودند
 
و هم آنان
شادی ها و آرزوهای مرا
با بندهایی از پیچک ِ خشک
بستند و به گوشه ای انداختند.

 

خنده تلخ

سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن :

رفتم ... رفتی ... رفت... ساکت می شوم،

می خندم،

 ولی خنده ام تلخ می شود.

 استاد داد می زند : خوب بعد؟

 ادامه بده

 و من می گویم : رفت ...رفت ...رفت.

رفت و دلم شکست...

غم رو دلم نشست...

رفت شادیم بمرد...

شور از دلم ببرد .

رفت...رفت...رفت و من می خندم

 و می گویم : خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است..

.کارم از گریه گذشته است به آن می خندم .

 

دلم گرفته

دلم آینه درد است نمی دانی

تو کلبه ام ساکت و سرد است نمی دانی تو

بی تو سردترین خاطره ها می دانند

فصل هایم همه سرد است نمی دانی تو

دیر سالیست که در دست جنون چون مجنون

دل من بادیه گرد است نمی دانی تو

عاشقم کردی و رفتی و کنون با دل من

غم عشق تو چه کرده است نمی دانی تو

 

دوست داشتن درست مثل ایستادن در سیمان خیسه

که هر چه بیشتر توش بمونی سخت تر جدا میشی،

و اگر هم بتونی ازش بیرون بیای حتما رد پات باقی می مونه

 

یکی بود یکی نبود

برای سال ها می نویسم

 

           سال ها بعد که چشمان تو عاشق می شوند

 

                                    افسوس که قصه مادربزرگ درست بود

 

                                                         همیشه یکی بود و یکی نبود

 

این متنی که براتون گذاشتم متن نظر یکی از بازدیدکنندگان است

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره
چشای همیشه گریون اخه شستن نداره
تن سرداب دیگه جایی برا خفتن نداره