برو ای هم بغض باران ... برو ای همسفر جاده های سرد... برو ای همدرد گریه ... هم بغض باران خدا حافظ .. خدا حافظ ... برو نگاهم بدرقه راهت ... برو مسافر ... اشک من دیگر نمیریزد به یاد خاطرات تو ... چشمهایم رو می بندم خدا حافظ .. خدا حافظ .. برو ای هم بغض باران خدا حافظ ... همدرد غمهایم .. دیگر نمیبارم ... برو دیگر که دلتنگم ... برو هم بغض شیشه برو مسافر ... خدا حافظ ... خدا حافظ ...

 

 

نمی خوام بگم.....

 
نمی خوام بگم.....
 
نمیخوام بگم که قدر یه دنیا دوستت دارم...
چون دنیا یه روز تموم میشه...
نمیخوام بگم که مثل گلی...
چون گل هم یه روز پژمرده میشه...
نمیخوام بگم که سیاهی چشمات مثل شبهای پر ستاره اس...
چون شب هم بالاخره تموم میشه...
نمیخوام بگم که مثل اب پاک و زلالی...
چون اب که همیشه پاک نمیمونه...
نمیخوام بگم که دوستت دارم...
چون منکه اصلا دوستت ندارم...
بلکه من عاشقتم...
 

  

باز از بوی درخت

نفسم می گیرد

چه کسی یاد تو را

از دلم می گیرد

حک شده روی دلم

طرح زیبای درخت

 حک شده روی درخت

 طرح زیبای دو دل

به گمانم دل من

 شهره شهر شده

به گمانم دل تو

 با دلم قهر شده

وای! این بوی درخت

 بدتر از زهر شده

 

به من گفتی

به من گفتی با هم باشیم و دلم ترسید.

صدای زنگ خطرشو شنیدم .

تو گفتی برای هم باشیم و من بیشتر ترسیدم.

نکنه حرفات خام باشه.

نکنه تو معنی عشق رو ندونی.

نکنه بری و تنهام بذاری.

دل من تنهاست و تنها تر بشه.

من به تنهاییم عادت کردم اما دیگه نمی خوام توی این تنهایی , تنها و تنهاتر بشم من از عاشق شدن میترسم.

 

 بخاطر همین تنهام.

ساحل دلتنگی


 ازساحل دلتنگی   
تا دریای رسیدن
یک موج فاصله.
   
     ***
از شاخه های انتظار
تا اسمون دیدن
یک بال فاصله.
 
    ***
ماهی بودم
یا پرنده شاید...
 
 
....
اما حالا درخت خشکم  
واز بهار تو 
تا زمستان من
یک سال فاصله!!!

 

قسمت

قسمت ، دروغ عاشق و کلک به چشم بارونی
         
ندیدن با چشم باز ، گریه برای یک نگاس ؛
قسمت یعنی قطع اُمید ، از هرچی دوست داشتنیه
        
فراموشی خاطرات ، سفر به مرز عادتِ ،
قسمت ، غبار آینه هاس ، ازش سریع باید گذشت ؛
قسمت ، جواب نامه هاس تو کاغذای خط خطی ؛
قسمت در آخر ، دو چشمِ ،
        
دو چشمِ پُر ابر و سفید ،
        
دو چشم پُر ز عادتُ ، پُر از نگاه آخرین ... 

زندگی

زندگی

زندگی زیباست اما در قفا

 زندگی مرگ است اما بی جفا
زندگی شوری است بی لهو و لعب  زندگی مرگی است آبی تر ز شب
زندگی هوشی است بی جریان عقل  زندی مرگ است و مرگی بی سبب
زندگی جان در حواشی غم است  زندگی شیدایی بی غفلت است
زندگی از هر چه داری بیش نیست  زندگی از مردگان آگاه نیست
زندگی با زندگی زندان ماست  زندگی در نقطه ی عطفش کجاست؟
زندگی حول دوایر میرود  زندگی در سال ها گم می شود
زندگی بی مرگ معنی دار نیست  زندگی بی خالق دانای نیست
 زندگی در چیست در چه در کجا؟  زندگی درویش بی فرمانروا
زندگی از آنچه باقی نیست هست  زندگی در غفلت مردان خصم
 زندگی را تا سحر دنبال کن  کز گذشتن از سحر بی داد کن
 زندگی را سخت گیر و سخت خواه  آنچنان مردان بباید در رفاه

عاشقان گیاهانند

عاشقان گیاهانند که میرویند...میمیرند

سبز میشوند...میریزند

باران که می بارد چتر نمیخواهند

زمستان ها بی کلاه و پالتو نپوشیده

می ایستند روی در روی و نگاه برف

چشم در چشم یخ بندان

بی شرمساری اندام برهنه شان از برگ

عاشقان گیاهانند

که ریشه هایشان فرو رفته است

در کف دست من

در استخوان کتف تو

در جمجمه شکسته من

و این خاطرات من و توست

که توت میشود یک روز

انار میشود گاهی

که دیروز انگور شده بود

که فردا زیتون

و تلخ

نبودن

نبودن،
 
هرگز به تلخی; از دست دادن یک
بودن
 
نیست

چه خوش باور بودیم

چه خوش باور بودیم
 
تو دل یه کویر زیر نورمهتاب روی شنهای روان با پای برهنه می دویدم مست و خوش باور از این همه زیبایی  ،  اما هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که خورشید در کمین لحظه هاست

همیشه انقدر ساده نرو و مگذر
لااقل نگاهی به پشت سرت کن...!
شاید کسی در پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد میزند...!
و تو...
هیچ وقت او را ندیده ای..

 

آرزو

روزی ازم پرسید:بزرگترین آرزوی توچیست؟

 گفتم:تحقق یافتن آرزوی تو.....

اما افسوس هرگزندانستم آرزوی تو جدایی از من بود

 

یادته برات نوشتم

یادته برات نوشتم...اگه عاشقم نباشی... الهی بمیری
اگه دوستم نداشته باشی...غیرمن کسی روداشته باشی...الهی بمیری
بعدش برات نوشتم... همه رودروغ نوشتم...خودم بمیرم
اگه تویه روزخواسته باشی... که منودوست نداشته باشی...خودم می میرم
برات بمیرم*برات بمیرم
نبینی قهر خدارو... بدیهای روزگارو... الهی نمیری
الهی نمیری
بمونه سایت روی سرم ...می دونی بی تودربه درم...الهی نمیری
الهی نمیری
وقتی توچشات زل میزنم...باغم نگات پل میزنم
وقتی می بینم دوستم داری... ازته دلم داد میزنم
اگه یه روز فرشته ها...بخوان توروزودترببرن
به اونا میگم که ازقدیم...ماهی روباتنگش میبرن

 

سر نوشت من

سر نوشت من
 
فردا شاید بمانم
شاید ،
_
اما نگاهی دگر ،عشقی دگر و شایدم دردی دگر _
 
 
به دور دست ها خواهم رفت
آشنا ، آنچه که دیگران نمی دانند :
 
می آیم ، همچون کرمی در گلوی تو
می آیم ، تا دردها یت را بر انگیزم
می مانم، تا در نگاه تو ذوب شوم
می آیم ، از کهکشان تا جاودان در کنار ستاره ها
می مانم، برای جنگیدن
 _
و تو حیوانی سخت و ناتوان ، به ستیز با من خواهی آمد
و من لبخند زنان سرنوشت را زیر پیراهنم پنهان خواهم کرد