سلام
بلاخره مشکلاتم حل شد و اومدم
امیدوارم بتونم فعال تر از قبل باشم
از حضورتون ممنون
موفق باشین
بای
تو مرا می فهمی
من تو را می خواهم
وهمین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من می مانی
...
آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد...
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز....
و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی....
عاشق آنکه تو را می خواهد...
و به لبخند تو از خویش رها می گردد...
و ترا دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد
سلام
متاسفاْ که چند وقته آپ نکردم
یه کمی سرم شلوغه
ولی سعی می کنم تا دو سه روز آینده یه پست جدید بزارم
راستی نظرات کم شده ها
در هر صورت ممنون که به مند سر می زنین
موفق باشین
بای
وز بعد از رفتن تو آینه جا خورد تا منو دید
آینه با من گفتگو کرد اول از حال تو پرسید
روز بعد از رفتن تو رازقی مرد، باغچه خشکید
دل اطلسی شکست و شعرم از دست تو رنجید
روز بعد از رفتن تو ظلمت تازه ورق خورد
نسترن های رو طاقچه بی تو پرپر شد و پژمرد
نفسامو تو سینه پس زد، زمین عاشقاشو بلعید
شیشه ی پنجره یخ زد، بارون فاجعه بارید
عابر دیوونه این بار به من دیوونه خندید
عکس یادگاری ما بعد تو منو نبخشید
تورا دوست میدارم هم قسم
باز هم امروز در دلم دردی دارم بازم چشمانم از حسرت خیس است
آخر چرا تو را غریبه میدانم؟
تو که تمام دل را مال خود کرده ای تو که الماس چشمایم را گرفته ای
یادت است غریبه من انروز تو را دیدم
من بین آن همه چشم تو را شناختم تو را که با همه فرق داشتی اما چرا همه نمیرفتند
تا من بتوانم با تو تنها باشم؟
تو را که بعد از آن قبله ام را بر گرداندم و چشمهایم گریان است
مدتی است که مثل روحی سرگردانم
مثله روحی که در کوچه های شعر به دنبال آشنایی تو می گردم
تا شاید دستهایم که از لبهایم عاشقترند از تو نشانی پیدا کنند
تنها ترین تنها منم
سرگشته و رسوا منم
آه ای فلک ای آسمان
تا کی ستم بر عاشقان
بشنو تو فریاد مرا
آه ای خدای مهربان
عشق تو خوابی بود و بس
نقش سرابی بود و بس
این آمدن این رفتنم
رنج و عذابی بود و بس
ای فلک بازی چرخ تو نازم
بی گمان آمدم تا که ببازم
ای دریغا که شد دو چشم سیاهی
قبله گاه من و روی نمازم
تو ای ساغر هستی، به کامم ننشستی
.ندانم که چه بودی ندانم که چه هستی
نشسته بود روی زمین و داشت یه تیکه هایی رو از روی زمین جمع می کرد.
بهش گفتم: کمک نمی خوای؟ گفت:نه.
گفتم: خسته می شی بذارخوب کمکت کنم دیگه.
گفت: نه خودم جمع می کنم.
گفتم:حالا تیکه ها چی هست؟بد جوری شکسته معلوم نیست چیه؟
نگاه معنی داری کرد و گفت:قلبم. این تیکه های قلب منه که شکسته. خودم باید جمعش کنم
بعدش گفت : می دونی چیه رفیق؟آدمای این دوره زمونه دل داری بلد نیستن.
وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشونبسپری هنوز تو دستشون نگرفته میندازنش زمین و می شکوننش......
میخوام تیکه ها ش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده
داره آخه می دونی اون خودش گفته که قلبهای شکسته رو خیلی دوست
میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه.
تیکه های شکسته ی قلبش رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد. و من توی این
فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم موندم
دلم می خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو می سپردی دست هر کسی؟
انگاری فهمید تو دلم چی گفتم. بر گشت و گفت: دلم رو به
دست هر کسی نسپردم اون برای من هر کسی نبود.
گفت و این بار رفت سمت دریا...................
حقیقتی کوچک اما شگفت انگیز برای ساخت زندگی
اگر:
A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z
برابر
26-25-24-23-22-21-20-19-18-17-16-15-14-13-12-11-10-9-8-7-6-5-4-3-2-1
باشد ... آن گاه داریم ...
کار سخت HARD WORK
H+A+R+D+W+O+R+K
98%=11+18+15+23+4+18+1+8
دانش KNOWLEDGE
K+N+O+W+L+E+D+G+E
96%=5+7+4+5+12+23+15+14+11
دوست داشتن LOVE
L+O+V+E
54%=5+22+15+12
خوشبختی LOCK
L+O+C+K
47%=11+3+21+12
(بیشتر ما تصور نمی کنیم که این مورد خیلی مهم است؟؟)
پس چه چیز صد در صد را می سازد؟
پول؟... نه!!! MONEY
M+O+N+E+Y
72%=25+5+14+15+13
راهبری؟.... نه!!! LEADERSHIP
L+E+A+D+E+R+S+H+I+p
97%=16+9+8+19+18+5+4+1+5+12
هر مساله ای راه حلی دارد تنها اگز نگرشمان را تغییر دهیم.
به قسمت بالا برگردید، به 100%واقعا به چه چیزی برای یک قدم پیش تر رفتن احتیاج داریم؟؟
نگرش ATTITUDE
A+T+T+I+T+U+D+E
100%=5+4+21+20+9+20+20+1
این نگرش ما نسبت به زندگی و کار است که زندگی را 100%می سازد!!!
نگرشتان را تغییر دهید، تا بتوانید زندگی تان را تغییر دهید!!!
حالا شما جواب سؤال را می دانید چه کاری انجام خواهیم داد؟؟
نگرش، همه چیز است.
کاش امشب باران ببارد بارانی که همیشه دلم برایش تنگ می شود کاش امشب باران ببارد و روحم را جلا بخشد هنوز هم بوی خاک باران خورده مدهوشم می کند مرا می برد تا انتهای رویاها
کاش زیر باران باشم زیر آسمان بی انتها بدون چتر بدون سرپناه تنهای تنها و به آسمان نگاه کنم این آسمان دیدن دارد آسمان هم درد را می گویم وقتی به عمق اشک های آن می نگرم دلم آرام می گیرد و تازه باورم می شود که هنوز هم باران بیشتر از من اشک می ریزد .
باران که می بارد همه گریه می کنند گریه ای که هیچ کس آن را نمی بیند ولی بعد از آن همه دلشان باز می شود ،باران که می بارد می برد دلها را تا ناکجای روئیاهای عاشقانه، کاش امشب باران ببارد با بوی همیشگی اش خدا کند که بهشت هم همین بو را داشته باشد، کسی می گفت دلیل اینکه خاک نم خورده انسان را مدهوش و سرگردان خویش می کند این است که انسان نیز از همان جنس است شاید انگار باران به جای همه گریه می کند و راز دل همه را از خدا می خواهد و آسمان که آرام می شود همه آرام می شوند، ببار ای دلسوز بشر ببار که باریدنت را دوست دارم ،ببار که شاید از پس اشک های تو دل انسان آرام گیرد، ببار که شاید این همه احساس تو به ما هم احساسی نو هدیه کند ،ببار که این ذلال بشوید هر آنچه ذلال نیست ، بشوید بدی ها را، بشوید غم ها را، بشوید نامردمی ها را، بشوید زشتی ها را، بشوید کینه ها را تا شاید از پس آن مانند کودکی که بعد از گریه صورت از پای مادر بر می دارد و آرام می شود ما هم آرامشی را دست یابیم که نیست که فراموش شده که نمی دانم کی و کجا این بشر جایش گذاشته و مدتی است که نیست و مدتی است دلم در پی این دلتنگی ها آن را خواب می بیند ، ببار که باریدن تو قشنگ است
نگاهم یتیم ندیدن نگاهی است که در خزانی سرد تنهایم گذاشت!
و چشمانم در انتظار نوری است که با رفتنش قلبم را در احاطه ی خلا ای مبهم نابود کرد
و دست هایم به سوی آسمانی است که مرا ازعشقم جدا ساخت!
و نگاهم به دنبال بی کرانی است که هیچ وقت در افقهای قلبم پایان نمی یابد ....
و اشک هایم محبوس صدفی است که در دریای غمهایم غرق شد...
و گوشهایم به دنبال صدایی است که در شبهای تار زندگی ام با لالایی های زیبایش مرا می خواباند...
و قلبم به دنبال نجوایی است که در دل سیاه شب عشق الهی را برایم تفسیر می کرد...
و روحم به دنبال معصومیت از دست رفته ایست که با رفتنش
لحظه و لحظه مرا از خدایم دورتر ساخت!
اگه یه نامه باشم
پر از پیامای خوب
کاشکی جوابم تو باشی
اگه یه عابر باشم
اسیر طوفان شن
کاشکی سرابم تو باشی
پر از گناهم اگر رها شده بی خبر
کاشکی گناهم تو باشی
اگر تمام تنم
دو چشم خسته باشه
کاشکی نگاهم تو باشی
تو در من تب خوندنی تب تند و فریاد
تو اصلا تمام منی ، یه سایه ی همسفر ، یه همزاد
تولد یک صدا یه فریاد
سکوت من شیشه ای صدای تو موندنی
در من ، طلوع صدایی
تو مثل گل ساده ای نجیب و آزاده ای
اسمت ، صدای رهایی
صدای من رفتنی
صدای ما موندنی
مثل صدای همیشه
تو مثل گل ساده ای
نجیب و آزاده ای
حرفی ، برای همیشه
می بینی!!!!
تو چه آرام می گذری از کنار تنهاییم
نیم نگاهی ولبخندی
به نشانه دوستی
یا رسم وعادت دیرین
برای تسکین قلب من است یا افکار خودت؟؟؟؟؟????
نمی دانم!!!!
هر چه هست
قلب مرا به آتش می کشاند
چشمانم را می سوزاند
لبانم را قفل می کند.
شگفتا :
وقتی که بود نمی دیدم
وقتی می خواند نمی شنیدم
وقتی که دیدم که نبود
وقتی شنیدم که نخواند!
چه غم انگیزاست وقتی چشمه سرد و زلال
در برابرت، می جوشد و می خروشد
و می خواند ومی نالد، تشنه آتش باشی ونه آب،
و چشمه خشکید , از آن آتش که تو
تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت،
و آتش کویر را تافت، و در خود گداخت واز زمین آتش
روئید واز آسمان آتش بارید تو تشنه آب گردی و
تشنه آتش وبعد، عمری گداختن ازغم نبودن کسی
که تا بود از غم نبودن تو می گداخت...
دکتر علی شریعتی
داشتم جائی می خواندم که کسی گفت شرط دوست داشتن و عشق حفظ آن هست
راستی نهایت عشق را می توانی در چشمهای مضطربم بخوانی؟
اگر می توانی پس تو هم مانند من عاشقی!!!
گفتم اضطراب؟ از کجا فهمیدی ؟از رنگ زرد رخسارم؟؟؟
یادم نیست از که شنیدم اما خوب گفت که:
عشق رنگ زرد خورشید مهربان است....
راستی عشق را از رنگ پریده ام می خوانی؟؟؟می خوانی مگر نه؟؟؟
پس تو هم مانند من عاشقی.....
نازنینم قسم به لحظاتی که یاد تو دنیا را برایم بارانی می کند!!!!!!!
آها!!!! راستی کجا می روم؟؟؟؟ عشق سوگند خوردن دارد؟.......
نه.........مگر نه؟؟؟
دیدی پس تو هم عاشقی مانند من.......
مثل خیلی ها که کسی را دوست دارند و هرشب قصه ی وصال را زمزمه می کنند
میدانی نازنینم .......می دانی مگر نه؟ ؟ ؟ بگویم؟ ؟ ؟ بازهم؟
آخر عهد کردیم که راز دل با کس نگوییم ؟ ؟ ؟
پیمان شکنی بکنم؟ ؟ ؟
دوست داشتنت را فریاد بزنم؟ ؟ ؟ می خواهی؟ ؟ ؟
نه ؟ ؟ ؟آخر چرا؟ ؟ ؟
آهان پس خودت می دانی ؟مگر نه؟؟؟
دوستی گفت: با دل شوریده ام آرام تر
آرام در گوش تو می خوانم !!!!فقط در گوش تو می خوانم
نازنینم با دل شوریده ام آرام تر !!!!!!
جاوید من
تو از متن یک رویــا آمدی
تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند
و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه .
تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده
و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام .
حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم
چشمهای تو برایم دنیایی ناشناخته است .
حالا دیگر نبودی وجود ندارد
که هر چه هست
تو هستی