چقدر آرزو داشتم دیگران حرفهای مرا بفهمند و چقدر دوست داشتم نگاه خیسم را درک کنند
چقدر دلم میخواست یکنفر به من بگوید:"چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است؟"
اما کسی نبود.
همیشه من بودم و من بودم و تنهایی همراه با دفتری پر از شعر!
آری با شما هستم...شما دوستانی که بی تفاوت از کنارم گذشتید...
حتی یک بار هم نپرسیدید:"چرا چشمهای تو بارانی است؟"
شما که بی رحمانه لبخند ساده ام را سوزاندید و نگاه بی ریایم را خاموش کردید!
شما که یکسره به فکر خودتان بودید...
جرم من چیست؟؟؟
منی که خالصانه همه ی شما را دوست دارم و قلب کوچکم را مالامال از محبت نثار شما کرده ام...
شما چه کردید؟؟؟
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای پریدن نمیکند
تنها بهانه ی ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا....در گلو شکست
آرزو دارم ..............
آرزو دارم فراموشت کنم اما چگونه؟
از نهیب سینه خاموشت کنم اما چگونه؟
آرزو دارم در آغوشت کشم بی محابا اما چگونه؟
دستهایت را بگیرم پیش چشمانت بمیرم
زلف خودرا همچو پوشت کنم اما چگونه ؟
سر به دامانت گزارم تا که جان در سینه دارم اما چگونه؟
خواب نازی کنج آغوشت کنم اما چگونه ؟
اما چگونه چگونه؟
تقابل جوانی و پیری
دردناک است ...
تضاد احساس و عقل
کشنده است ...
به چه کسی باید گفت
که دردی در دل داشتن
و درمان را در یک قدمی دیدن
زجر آور است ؟!
به چه کسی باید گفت
خواستنش با دل
و روی برگرداندن از روی عقل
ملال آور است ؟!
تقابل دل و عقل
وحشتناک است ...
تضاد عقل و دل
دیوانه کننده است ...
من نمی دانم که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است
و کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشمها را باید شست
جور دگر باید دید
(سهراب)
10 نمونه از بهترین عبارات عاشقانه :
1) ما نه برای یافتن فردی کامل، بلکه برای دیدن کامل یک فرد ناکامل عاشق میشویم. – سام کین
2) من باور دارم که دو انسان از قلبشان به هم متصلند، و مهم نیست که چه کار می کنید، که هستید و کجا زندگی می کنید؛ اگر مقدر شده که دو نفر با هم باشند، هیچ مرز و مانعی بین آنها وجود نخواهد داشت. – جولیا رابرتز
3) دوستت دارم نه به خاطر اینکه چه کسی هستی، به این خاطر که وقتی با توام چه کسی میشوم. – ناشناس
4) زندگی به ما آموخته که عشق در نگاه خیره به یکدیگر نیست، بلکه در یک سو نگریستن است. – آنتونیو دو سنت اگزوپری
5) در عشق حقیقی، کوتاهترین فاصله بسیار طولانی است و از طولانی ترین فاصله ها می توان پل زد. –هانس نوون
6) عشق یعنی وقتی دور هستید دلتنگ شوید اما از درون احساس گرما کنید چون در قلبتان به هم نزدیکید. – کی نودسن
7) اگر هر بار که لبخند بر لبانم می نشانی، می توانستم به آسمان بروم و ستاره ای بچینم، آسمان شب دیگر مثل کف دست بود. – ناشناس
8) بهترین و زیباترین چیزها در دنیا قابل دیدن و لمس کردن نیستند—باید آنها را با قلبتان احساس کنید. –هلن کلر
9) ین عشق نیست که دنیا را می چرخاند، عشق چیزی است که چرخش آنرا ارزشمند می کند. – فرانکلین پی جونز
10) اگر معنای عشق را می فهمم، همه به خاطر توست. – هرمان هسه
تنها در بی چراغی شب ها می رفتم
دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود.
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود.
مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد.
لحظه ام از طنین ریزش پیوند ها پر بود.
تنها می رفتم ، می شنوی ؟ تنها.
من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده بودم.
آیینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند،
درها عبور غمناک مرا می جستند.
و من می رفتم ، می رفتم تا در پایان خودم فرو افتم.
ناگهان ، تو از بیراهه لحظه ها ، میان دو تاریکی ، به من پیوستی.
صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت در آمیخت:
همه تپش هایم از آن تو باد، چهره به شب پیوسته ! همه
تپش هایم.
من از برگ ریز سرد ستاره ها گذشته ام
تا در خط های عصیانی پیکرت شعله گمشده را بربایم.
دستم را به سراسر شب کشیدم ،
زمزمه نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.
خوشه فضا را فشردم،
قطره های ستاره در تاریکی درونم درخشید.
و سرانجام
در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم.
میان ما سرگردانی بیابان هاست.
بی چراغی شب ها ، بستر خاکی غربت ها ، فراموشی آتش هاست.
میان ما "هزار و یک شب" جست و جوهاست.
سهراب
شب یلدایه همه مبارک باشه
امیدوارم هر یک از شماها که از این وبلاگ دیدن می کنید هزاران هزار شب یلدا رو ببنید
ممنون که به من سر زدین
موفق باشین
تلخ است پر سه های خیابان عصرها
بی چتر زیر نم نم باران عصرها
گم کرده ام همیشه خودم را کنا ر تو
درسایه های مبهم و بی جان عصرها
حالا ترانه های بنان دل نشین تراند
حالا نشسته ایم در ایوان عصرها
اما هنوز سایه ی این سر نوشت تلخ
افتاده است بر تن فنجان عصرها
گنجشک های حادثه هی برگ می شوند
بر شاخه های خشک درختان عصرها
من ابر می شوم و تو را گریه می کنم
همراه باد های پریشان عصر ها
"ازهرطرف نرفته به بن بست می رسیم"
در کو چه های سر به گریبان عصر ها
اونی که رفته
خورشید دامن طلایی اش را آرام آرام روی قله کوهها می کشد
به پایان روز راهی نمانده و غروب نزدیک است
به تو می اندیشم چرا فکر نکردم که به تو محتاجم
کدامین قانون تلخ به این زودی رد نگاهت را از چشمانم گرفت
چرا به این زودی ،
شاید دوباره ...
اما عزیر من
باید زودتر از این ها به فکر می افتادیم باید تو را از آن خویش می ساختم
می ترسم دوباره نگاهم غمگین شود
می ترسم باور کن از تنهایی می ترسم
بگو باید با که درد و دل کرد؟
گرچه وقتی که بودی همیشه مهر سکوت بر لبانم میزدم
اما اکنون می بینم که واژه ها روی سینه ام سنگینی می کند
می خواهم بدانی که وحشتی در دلم افتاده
کاش کس مرا از این کابوس تلخ بیدار می کرد
کاش برای همدلی پاپیش نمی گذاشتی
که اینگونه با رفتنت
سینه سپید دفتر را نمی خراشیدم.
از دریا پرسیدم:که این امواج دیوانه ی تو از کرانه ها چه میخواهند؟
چرا اینان پریشان و در به در سر بر
کرانه های از همه جا بی خبر می زنند؟
دریا در مقابل سوالم گریست! امواج هم گریستند...
آن وقت دریا گفت:
که طعمه ی مرگ تنها آدمها نیستند
امواج هم مانند آدمها می میرند!!!
و...
این امواج زنده هستند که
لاشه ی امواج مرده را شیون کنان به
گورستان سواحل
خاموش می سپارند!
دلم گرفت از این روزا از این روزای بی نشون
از این همه در به دری از گردش چرخ زمون
دلم گرفت از آدما از آدمای مهربون
از این مترسکای پست از هم دلای هم زبون
تو هم که بی صدا شدی آهای خدای آسمون
اهای خدای عاشقا تویی فقط دل خوشیمون
آره دلم خیلی پره از غمهای رنگ و وارنگ
از جمله ی دوست دارم دروغ های خیلی قشنگ
**********************************
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
****
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بیتردید مورد اعتمادت باشد.
****
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
****
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
****
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ سادهای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوریات برای دیگران نمونه شوی.
****
و امیدوام اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیدهای، به جواننمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
****
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرندهای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
****
امیدوارم که دانهای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
****
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
****
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پسفردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید
اگر فراموشم کنی
می خواهم بدانی
این را که
اگر از پنجره
به ماه بلورین،شاخه سرخ
پائیز کُند گذر
بنگرم،
اگر در کنار آتش
دست بر خاکستر نرم
بر تن پر چروک هیزم سوخته زنم
همه چیز مرا به سوی تو می آورد،
گوئی هر آنچه که هست
رایحه،روشنی و رنگ
قایق های خردی اند
راهی جزیره های تو که چشم به راه منند
اینک
اگر اندک اندک دوستم نداشته باشی
من نیز تو را از دل می برم
اندک اندک.
اگر یکباره
فراموشم کنی
در پی من نگرد،
زیرا پیش از تو فراموشت کرده ام.
اگر توفان بیرق هائی را
که از میان زندگیم می گذرند
بیهوده و دیوانه بخوانی
وسَر آن داشته باشی
که مرا در ساحل قلبم
آنجا که ریشه درآن دوانده ام رها کنی،
به یاد داشته باش
یک روز،
در لحظه ئی،
دست هایم را بلند خواهم کرد
ریشه هایم را به دوش خواهم کشید
در جستجوی زمینی بهتر.
اما
اگر روزی،
ساعتی،
احساس کنی که حلاوت جاودانی ات را
برای من ساخته اند،
اگر روزی گُلی
بر لبانت بروید در جستجوی من،
آه عشق من،زیبای خودِ من،
در من تمامی شعله ها زبانه خواهد کشید،
زیرا در درونم نه چیزی فسرده است ونه چیزی خاموش شده،
عشق من حیات از عشق تو می گیرد،محبوبم،
وتا روزی که تو زنده ای در دستان تو خواهد بود،
بی اینکه از عشق تو جدا شود.
پابلو نرودا
قلب کوچک و ناتوانم تا ابد جای توست
دلدار من این کلبه حزن آور این کاشانه مملو از عشق فقط جای تست
تلخیها
فرازها
نشیبها
بر حرارت و اشتیاق من می افزایند.
و این ماتمکده تعلق بتو دارد.....