عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

چه کسی می داند ؟

چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟
چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟
پیله ات را بگشا
 تو به اندازه یک پروانه زیبایی

زمان

زمان
به من آموخت
که دست دادن معنی رفاقت نیست....
 بوسیدن قول ماندن نیست....
و عشق ورزیدن
ضمانت تنها نشدن نیست


 

میترسم

 میترسم نه از تاریکی
نه از روح نه از مرگ
بلکه از آدمها میترسم
آدمها .. آدمها .. آدمها
و از آنها که مرا میبینند و سلام میکنند
از آنها با من مینشینند
و مرا دوست و برادر خطاب میکنند
از آنان که مرا می‌بوسند
و در ذهن طناب دار مرا می‌بافند

سهراب سپهری


گوش کن دورترین مرغ جهان میخواند
گوش کن جاده صدا میزند از دورقدمهای تو را
پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق
تر است

سهراب

...دل به کف عشق هر آنکس سپرد
جان به در از وادی محنت نبرد
زندگی افسانه محنت فزاست
زندگی یک بی سر و ته ماجراست
غیر غم و محنت و اندوه و رنج
نیست در این کهنه سرای سپنج...
sohrab sebehri 


 

غرور

غرورت را بخاط دل کسی که
دوستش داری بشکن،ولی هیچ وقت
دل کسی که دوستش داری رو بخاطر
غرورت نشکن

 

صدایم کن

صدایم کن
صدای تو خوب است
صدای تو دریچه ایست به جهان روبرو
جهانی پر از پیوند زیبای عاطفه ها
پیوندهایی به استواری کوهها
صدایم کن
ای زیبا
ای بهترین

جدایی

خبر دادند آشنایی می فروشند
زباغ روشنایی می فروشند
سفر کردم به گوهه آشنایی
ولی دیدم جدایی می فروشند