عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

آدمها


بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند


پر از حس های خوبند


پر از حرفهای نگفته اند


چه هستند، هستند


و چه نیستند، هستند


یادشان


خاطرشان


حس های خوبشان


آدمها


بعضی هایشان


سکوتشان هم پر از حرف هست


پر از مرهم به هر زخم است


شب یلدا...



یادمه از بچگی یلدا رو از همه مناسبت ها بیشتر دوست داشتم


چون با این که فقط یک شبه


اونم یه شب سرد زمستونی


ولی هر سال این شب شبی هست که با همه کسایی که دوستشون دارم یک جا جمع


می شیم و باهم جشن می گیریم.


امیدوارم همه هر جا که هستن این زیبا ترین شب سال رو با خانواده و همه کسایی که


دوستشون دارن باشن.




هــر چــه مـی گــردم

هــر چــه مـی گــردم


هیــچ حرفــی بهتـــــر از سکــوتـــــــــــ پیدا نمی کنــــم ...


نگـاهـــم امــا ...


گاهــی حرفــــــــــ می زند


گاهــی فریــاد می کشـــد .....


و من همیشـــــه به دنبــــال کســـی می گردم


کــه بفهمــد یکـــــــــ نگـــاه خستـــه


چــه می خواهـد بگویـد...



به زندگیم پوزخـند نزن ؛


روزی کسی را داشتم


کــه با تمام وجـود صدایـم می کرد


عشقم

سکوت


 سکوت می کنم و عشق، در دلم جاری است


که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است


تمام روز، اگر بی تفاوتم؛ اما


شبم قرین شکنجه، دچار بیداری است


رها کن آنچه شنیدی و دیده ای، هر چیز


به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری است


مرا ببخش! بدی کرده ام به تو، گاهی


کمال عشق، جنون است و دیگرآزاری است


مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست


ببخش اگر نفسم، سرد و زرد و زنگاری است


بهشت من! به نسیم تبسمی دریاب


جهانِ جهنم ما را، که غرق بیزاری است


زندگی باید کرد !


زندگی باید کرد !


گاه با یک گل سرخ


گاه با یک دل تنگ


گاه با سوسوی امیدی کمرنگ


زندگی باید کرد !


گاه با غزلی از احساس


گاه با خوشه ای از عطر گل یاس


زندگی باید کرد !


گاه با ناب ترین شعر زمان


گاه با ساده ترین قصه یک انسان


زندگی باید کرد !


گاه با سایه ابری  سرگردان


گاه با هاله ای از سوز پنهان


گاه باید روئید


از پس آن باران


گاه باید خندید


بر غمی بی پایان


لحظه هایت بی غم


روزگارت آرام


یک پُک عمیق

اتاق با تِـمِ سیگار


زندگی با تـمِ پرگار


دُور و تسلسل و تکرار...




موسیقی با تـمِ درد


آغوش با تـمِ هوای سرد


بن بست و شکنجه و یک مَرد...



عشق با تـم خیانت


خنجر با تـم رفاقت


پدر معلول و دارو و بکارت...




یک پُک عمیق


ویک افسوس در نهایت...


دلـم گـرفته است ...

دلم گـرفته است ...

نه اینکه کسی کاری کرده باشد نه ...

من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد...

دلم گرفتـه است که آنچه هستم را نمی فهمند ...

و آنچه هستند را می پذیرم ...

و دنیا هم به رویش نمی آورد این تنـاقض را ...


 نه تو می مانی و نه اندوه


و نه هیچ یک از مردم این آبادی...


به حباب نگران لب یک رود قسم،


و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،


غصه هم می گذرد،


آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...


لحظه ها عریانند.


به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز

مهربان که می شوی



مهربان که می شوی

نگرانم می کنی!

موعد نارنج و شکوفه

دلم می لرزد.

آب و آیینه می آوری

و رد می شوی از کنار خاطره هایم

در سکوتی محو.

مهربان که می شوی

بوی رفتن می آید...

من خو گرفته ام به نبودنت!!


می ترسیدم از نبودنت و از بودنت بیشتر!!!

نداشتنت ویرانم میکند و داشتنت متوقفم...

وقتی نیستی کسی را نمی خواهم و وقتی هستی تو را می خواهم...

رنگهایم بی تو سیاه است و در کنارت خاکستری ام...

خداحافظیت به جنونم می کشاند و سلامت به پریشانیم...

بی تو دلتنگم وبا تو بی قرار...


بی تو خسته ام و با تو در فرار...


در خیال من بمان...


از کنار من برو...


من خو گرفته ام به نبودنت!!