عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

ﮔﺮﮒ


ﺑﺎ ﮔﺮﮔﻬﺎ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﮐن .....


ﭼﻮﻥ ﺗﺎ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻧﺸﻮﻧﺪ ......


ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ......


ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﺳﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ....


ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ .......




ﮔﺮﮒ ﺑﺎﺵ ... ﻣﻐﺮﻭﺭ .....


ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺧﻨﺠﺮﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺑﺰﻥ ...


ﻣﺜﻞ ﮔﺮﮒ ﺗﻌﺼﺐ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ...


ﻣﺜﻞ ﮔﺮﮒ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺮ ﻫﻢ ﺭﺣﻢ ﻧﮑﻦ ...


ﻣﺜﻞ ﮔﺮﮒ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺣﻖ ﺑﮕﯿﺮ ...


ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮔﺮﮒ ﺑﺎﺵ ﺩﺷﻤﻦ ﺭﺍ ﺑﺪﺭ ...


ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺎﺵ ...


ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﺎ ﭘﺎﺭﺱ ﮐﺮﻥ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ...


ﮔﺮﮒ ﺑﺎﺵ ...


ﺯﻭﺯﻩ ﯼ ﮔﺮﮒ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﺴﺖ . . .


ﻭﻟﯽ ﮔﺮﮔﻬﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺯﻭﺯﻩ ﻣﯿﮑﺸﻨﺪ . . .


ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﮔﺮﮔﻬﺎ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺮﮒ . . . .


ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﺵ ﺍﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ !



چه سو تفاهمی گریه اوری...


اندام مردانه ام را برای فرمانروایی به رخت نکیشیدم


صدای خشنم را برای خاموش کردنت بالا نیاوردم


هرگز نیت انکار بزرگیت را نداشتم


اینها رو ارزانی یه لحظه ذوقت کردنت،کردم


پوست ضخیمم را دیدی اما قلب ظریفم را نه..




با تمام مردانگیم امدم که تو پناهم دهی


اری ..


اگر با تمام این غرور و قدرت اغوشت را پناهگاه دیدم


پس بدان تو را بزرگتر ،قوی تر ،و مغرور تر دیدم


این بود پناهی که ارزویش را داشتم


اری تو هنوزم با تمام ظرافتت برایم بزرگترینی


با شکوه ترینی


و این را بدان هرگز قصد تسلط و حکمرانی بر تو را نداشتم و ندارم


چون که تو خود فرمانروا مبدا بودنم هستی...


چه دیر فهمیدم که نباید تو را محصور کرد....


تو شیر بیشه ای هستی ،،ازاد..


لعنت به من که نتوانستم عشقم را در لطافت یه گلبرک نازک به تو عرضه کنم


اری...!


مرا صیادی تیغ بر دست دیدی افسوس ....اگر مانده بودی...


تیغ بر دستانم نبود ...انچه بود...برق عشق بود،،،نه برق تیغ


مانده بودی به اشتباه دیدگانت ..میخندیدی........