عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

سپندارمذگان

 

این روزها همه جا یه صدا میاد! بین جوونا تو فروشگاه ها همه وهمه میگن ولنتاین مبارک !!!!!!

خیلی ها هم حتی نمی دونن ولنتاین کی بوده و این کشیش زمان قرون وسطی چرا باید سمبل عشق ما ایرانی ها بشه درحالی که ما آنچنان یادواره های عظیمی از عشق داریم "از خسروشیرین گرفته تا بیژن ومنیژه "که ولنتاین در مقابلش همچون غباری درمقابل دماونده !اگرچه ولنتاین هم احترام خاص خودش روداره وما نمی خوایم این جشن روزیر سوال ببریم .

اما !درایران زمین از دیرباز اسفندگاه روزی بوده که پارسیان هدیه های گوناگون را پیشکش بانوهای خودرا می داشتند /بانوانی که سمبل عشقند /سمبل مهرند وسمیل زندگی .زنانی که نه تنها سهمشان نیم مرد نبوده بلکه ارزشی همچون پادشاهان وخدایگان ("آناهیتا خدای آب که نماد آن به شکل یک بانوبوده " ) داشتند!!!!

اسفندگان یا سپندارمذگان که اکنون بیست ونهم بهمن ماه خورشیدی میشود و ما چندروز با آن فاصله داریم یادواره ایست از آن دوران /از کوروش وماندانا / تا ما فرزندان آنها!!!!!

بیایید با زنده نگاه داشتن این روزکه فاصله چندانی با ولنتاین ندارد ! نگاهبان فرهنگ اهورایی خود باشیم که عظمتش هنوز هم چشم دنیا را در حیرت فرو میبرد

فرهنگی که خار چشم وطن فروشان عرب پرستان و دشمنان ایران زمین است !

به امید روزی که درفروشگاهها درپیام های کوتاه و بین جوانان به جایHappy Valentine بشنویم وببینیم

                           

سپندارمذگان فرخنده باد!

بوسه ام را می گذارم پشت در

بوسه ام را می گذارم پشت در قهرکردی , قهرکردم , سر به سر

می روی در خلوت تنهایی ات
می روم من هم , به تنهایی سفر 
آه .. اما بی تو , تنها می شوم
بی تو تنها مرد شبها می شوم
بی تو آخر , عشق هم بی معنی است
بی تو من , شکل معما می شوم

وب می دانم که نقطه ضعف نیست
عشق قدرت می دهد , از ضعف نیست
 

دوستت دارم و می دانم , تو هم
دوستم داری , و این یک حرف , نیست
تق وتق ..... , در را برایم باز کن
تق و تق ....., باشد برایم ناز کن
تق و تق ....., تقریبا این در باز شد
تو بیا , در را تماما باز کن

آه می دانستم این را , آشتی ؟
من غرورم را شکستم , داشتی ؟
خب دگر , این اشک ها را پاک کن
آمدم , حالا تو با من آشتی ؟

شیشه ای می شکند ...

شیشه ای می شکند ...

 یک نفر می پرسد...

چرا شیشه شکست؟
 مادری می گوید...

شاید این رفع بلاست یک نفر زمزمه کرد...
باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد،
 شیشه ی پنجره را زود شکست.
 کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست،
 عابری خنده کنان می آمد...
 تکه ای از آن را بر می داشت...

مرحمی بر دل تنگم می شد...

 اما امشب دیدم...
 هیچ کس هیچ نگفت، قصه ام را نشنید... از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است... 


فراموشی

روز تولدم را فراموش کردی..... گفتم گرفتاری
سالگرد آشنائیمان را از یاد بردی.... گفتم مشکل داری
زیبایی لبخندم را نادیده گرفتی..... گفتم غصه داری
محبتهایم را از یاد بردی..... گفتم گله و شکایت داری
ولی حالا خودم را فراموش کردی... نمی دانم چه بهانه ای برای دلم بتراشم 

نگاه

نگاه توست که رنگ دگر دهد به جها ن

اگر که دل بسپاری به  مهر ورزیدن

اگر که خو نکند دیده ات به بد  دیدن

امید توست که در خارزار، کوه ،کویر

اگر بخواهد ، صد   باغ ارغوان دارد .

دلت  به نور  محبت ، اگر بود  روشن

تو را همیشه چون گل ، تازه و جوان دارد

فریدون مشیری