دیر گاهیست
دل من می پندارد
دل هر کس دل نیست
قلبها از آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
بی وفایی تا به کی از پا فتادم نازنین
بر دلم از عشق تو داغی نهادم نازنین
من که هم چون کوه بودم در دیار عاشقان
برگ کاهم کردی دادی به بادم نازنین
من یاد گرفته ام ...
" دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "
ولی نمی دانم چرا ...
خیلی ها ...
و حتی خیلی های دیگر ...
می گویند :
" این روز ها ...
دوست داشتن
دلیل می خواهد ... "
و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده ...
دنبال گودالی از تعفن می گردند ...
.
.
.
دیشب ...
که بغض کرده بودم ...
باز هم به خودم قول دادم ...
من " سلام " می گویم ...
و " لبخند " می زنم ...
و قسم می خورم ...
و می دانم ...
" عشق " همین است ...
به همین ساده گی ...