عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

فرصتی نیست

فرصتی نیست تا بیندیشم
فرصتی نیست تا رسیدن مرگ
من به امید قطره ای باران

له شدم زیر دانه های تگرگ

فرصتی نیست تا بیندیشم
وقت رفتن همیشه نزدیک است
جاده ها پر ز اشتیاق منند
آسمان هم همیشه تاریک است
فرصتی نیست تا بیندیشم
شعله شمع رو به خاموشیست
لحظه ها را ز یاد خواهم برد


می ترسم

می ترسم از نبودنت...

و از بودنت بیشتر!!!

نداشتن تو ویرانم میکند...

و داشتنت متوقفم!!!

وقتی نیستی کسی را نمی خواهم.

و وقتی هستی" تو را" می خواهم.

رنگهایم بی تو سیاه است ،و در کنارت خاکستری ام

خداحافظی ات به جنونم می کشاند...

و سلامت به پریشانیم!؟!

بی تو دلتنگم و با تو بی قرار....

بی تو خسته ام و با تو در فرار...

در خیال من بمان

از کنار من برو

من خو گرفته ام به نبودنت....

 

با من

بیا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من

بیا با من به شهر عشق رو کن خانهاش با من

نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن

دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من

بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم

اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من

نگو دیگر به من اندر دل اتش نمیسوزد

تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من

چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان

چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من

در این دنیای وا نفسای بی فردا

خدایا عاشقان را غم مده شکرانه اش با من


دیگر بس است

 

دلم می گوید بس است ! دیگر بس است .....

 

در انتظار مهربانی اش ماندن، انتظار عاشق شدنش ،

 

تا کی در انتظار یک کلام ماندن ((دوستت دارم ))!!!

 

مگر سخت است ،آخر چقدر سنگین است ؟!

 

وزنش را می گویم که به زبانت نمی چرخه ؟!

 

بس است ....دیوانه شدن بس،حال مثل او شدن ،مگر سخت است !؟

 

مثل او باش سنگ ...بی عاطفه ...سخت !!

 

دیگر دلهره داشتن یا نداشتن اش ،

 

خواستن یا نخواستن اش ،آمدنش بس است !!

 

کوله بار انتظار روی دوشم سنگینی می کند .

 

تلخی ها، ناکامی ها ،یادها ،خاطره ها ، بس است !!

 

می خواهد تمام شود ؟! رفتنت را حس کردم ،

 

رد پای مانده ربر احساسم :آرزو هایم

 

عاشقت بودم .....باورت شد .....

 

قسم خوردم و باز هم ،رفتی و من یاد گرفتم تلخ باشم مثل زهر

 

زندگی ام پرشده بود از هراس با دلهره ثانیه می گذراندم ،

 

دلواپسی ودقیقه های انتظار ....

 

گاه زندگی چقدر تلخ می شود .

 

حال می خواهم تمام شود کاش اصلا نشود .

 

عشق یعنی خرد شدن ،در خورد شکستن ،

 

حقارت ....... من عاشقم پس بس است !!

 

دلهره نبودنت ترس تنها ماندنم ،کم آوردم ؟!

 

منتظر این لحظه ای که گویم ... کم آوردم !

 

دلم هنوز برایت می تپد ، ولی رفتی ....کم آوردی

 

کاش لحظه اوج گرفتن آرزوهایت خاکستر بر باد

 

رفته آرزو های مرا هم می دیدی

 

می خواهم تمام شود ...... بس است دیگر

 

من آمدم ،تو نیامدی

 

من خواستم و نخواستی

 

من بودم و تو هیچ وقت نبودی !!!!

 

رفیق راه

رفیق راهی و از نیمه راه می گویی
وداع با من بی تکیه گاه می گویی

میان این همه آدم، میان این همه اسم
همیشه نام مرا اشتباه می گویی

به اعتبار چه آیینه ای، عزیز دلم
به هرکه می رسی از اشک و آه می گویی

دلم به نیم نگاهی خوش است، اما تو
به این ملامت سنگین، نگاه می گویی؟

هنوز حوصله عشق در رگم جاری است
نمرده ام که غمت را به چاه می گویی

دوستت دارم ای امید محال

تا نهان سازم از تو بار دگر

راز این خاطر پریشان را

می کشم بر نگاه ناز آلود

نرم و سنگین حجاب مژگان را

 

دل گرفتار خواهشی جانسوز

از خدا راه چاره می جویم

پار ساوار در برابر تو

سخن از زهد و توبه میگویم

 

آه...هرگز گمان مبر که دلم

با زبانم رفیق و همراه است

هرچه گفتم دروغ بود،دروغ

کی تورا گفتم آنچه که دلخواه است

 

تو برایم ترانه میخوانی

سخنت جذبه ای نهان دارد

گوئیا خوابم و ترانه ی تو

از جهانی دگر نشانه دارد

 

شاید این را شنیده ای که زنان

در دل (اری)و (نه)به لب دارند

ضعف خود راعیان نمی سازند

رازدارو خموش و مکارند

 

آه،من هم زنم ،زنی دلکش

در هوای تو می زند پرو بال

دوستت دارم ای خیال لطیف

دوستت دارم ای امید محال