عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

تنهایی


تنهایی خیلی هم بد نیست


بعد از یک رابطه فرسایشی


یه شب تنها با خودت خلوت میکنی


حرفهای روزهای آخر رو تو ذهنت مرور میکنی


همش مثل پرده سینما از جلوی چشمت میگذره


می بینی چقدر حرفهایی بوده که غرورت رو به سخره گرفته بوده


می بینی خیلی وقت بوده از جانم و عزیزم و کلمات نزدیک تو جمله هاش نشنیده بودی


می بینی چقدر دیگران رو به تو ترجیح میداده ولی تو اونقدر مستِ عشقش بودی که


نمیفهمیدی


و ...


اونوقته که یهو یخ میبندی و خودتو بازیچه میبینی


اون حسِ عشق تبدیل به تنفر میشه اونقدر که حتی دیگه دلتم بخواد


خودت راضی نمیشی حتی صداش رو بشنوی


خیلی حس بدیه


اما تنهایی گاهی خیلی خوبه.....!



سکوت

ساکتم...


ساکت ; اما پر از حرف , پر از رمز و راز , مثل سیگار...


و امروز پس از سال ها سیگار کشیدن , احساس می کنم سکوت سیگار را فهمیدم.


وقتی کسی حرفهایت را نمیفهمد


باید در سکوت ,


آرام و بی صدا سوخت....





طالع من ...

فنجان واژگون شده‌ی قهوه‌ی مرا


بر روی میز تکان داد با ادا


یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی‌ام


تکرارکرد : .. ودرطالع شما


قلبم تپید ریخت عرق روی صورتم


گفتم بگو مسافر من می‌رسدو یا...


با چشم‌های خیره به فنجان نگاه کرد


گفتم چه شد؟! ... سکوت و تکرار لحظه‌ها


آخر شروع کرد به تفسیر فال من


با سر اشاره کرد که نزدیک‌تر بیا


این‌جا فقط دو خط موازی نشسته است


یعنی دو فرد دل‌شده‌ی تا ابد جدا


انگار بی‌امان به سرم ضربه می‌زدند


یعنی که هیچ وقت نمی‌آید او خدا؟


گفتم درست نیست از اول نگاه کن


فریاد زد : ... بفهم! رها کرده او تو را



کاش می شد

کاش می شد  لحظه ای از  خود  گریخت

کاش می شد  اندکی  از من گسیخت

 
کاش می شد  پلک ها را  بست و خفت
 
چشم را از وحشت دیدن نهفت

 
کاش می شد لحظه ای از یاد برد
 
بغض را تا لحظه فریاد برد

 
کاش  می‌شد  زندگی را رفت  و مرد

مرگ  را بر شانه‌های خود نبرد

 
زرد  گشت و خواب  پاییزی ندید

برگ را از اضطراب شاخه چید

 
جاده را بی‌انتها آغاز کرد

آسمان را بی‌هوا پرواز کرد

 
عشق راهی شد که پایانی نداشت

شعر دردی شد که درمانی نداشت

 
زندگی ویرانه‌ای از ساختن

بر صلیب روز و  شب جان باختن

 
کاش می شد  گریه  را با خنده گفت
    
اشک را با قهقهی دیگر نهفت

 
در نگاه خسته شب را دار زد

با زبان مردمک ها جار زد