عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

من تو را سخاوتمندانه هدیه می دهم...

من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد


و از من برای تو مهربانتر.

من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از هزار فرسخ راه دور

در خشم ، در مهربانی ، در دلتنگی٬

در هزار همهمه دنیا ، یکه و تنها بشناسد.

من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم که راز آفتابگردان

و تمام سخاوتهای عاشقانه این دل معصوم را بداند.

و ترنم دلپذیرهرآهنگ ، هر نجوای کوچک برایش یک خاطره مشترک باشد.

او باید از رنگین کمان چشمان تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است

یا آن دلی که من برایش می میرم سرد و بارانی است....

ای بهانه زنده بودنم ٬

تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد از هزار بار دیدن تو ٬

باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.

همان طور عاشق ، همان طور مبهوت....

با آن وقار بی مثال ٬

آیا کسی پیدا خواهد شد؟

از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر!

تو را سخاوتمندانه با دنیایی حسرت خواهم بخشید.

و او را که از من عاشق تر است هزار بار خواهم بوسید

سیگار

همین که مثل ِ یک سیگار
به من می چسبه آغوشت

همین که تا منو داری
 میشه دنیا فراموشت

همین که بغض میگیری ...
میون ِ خواب و بیداری

شبایی که بد ِ حالم
 نفس هامو نگه داری

همین خوبه
 همین تصویر
  که تو چشمای تو محوه

همین سیگار ِ تو دستت
همین فنجون ِ بی قهوه

همین کافه که تا میری
دیگه دنج نیست ، ساکت نیست

 توو حال ِ خودت خوبی
به این چیزا حواست نیست

همین خوبه ،حواست نیست
که کی میاد و کی میره


تنها به خانه بر می گردم

قرارمان باران بود
ساعت دلدادگی
کنار عشق
یادت هست ؟
من آمدم
باران هم
و رنگین کمان
برای عشق
تمام قطره ها را
در انتظارت قدم زدم
و خیابان را
تا تمام شهر
به جستجوی تو بودم
تو امّا نیامدی
نمی دانم اشک بود یا باران
چیزی بر گونه ام سر می خورد
و روی کفش هایم می چکید
که می گفت
تو در خواب من جا مانده ای
و من
  ...
چشم هایم را
به ملاقات آورده بودم
همیشه 
این گونه از رؤیای تو
تنها
به خانه بر می گردم

گاهی باید رفت ...

ماندن همیشه خوب نیست...

رفتن هم همیشه بد نیست...

گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت...

باید رفت تا بعضی چیز ها بماند...

اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت...

اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند...

گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد...

مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور...

و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند...

رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی...

و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی،بمانی

خانۀ عشق کجاست ؟

 
خانۀ عشق کجاست ؟
من فقط می دانم
ناشناسی هر شب
پنجرۀ خواب مرا
می کوبد
یک سبد
  گل و پروانه و باران
 در باغ شبم می ریزد
و لبخند زنان
پشت دلم می پیچد
کفشهایش 
لب رؤیای دلم جا ماندست
و نمی دانم من
خانۀ عشق کجاست