-
بدون من
یکشنبه 10 اسفندماه سال 1393 01:17
دیدی که سخت نیست…تنها بدون من دیدی که صبح می شود…شبها بدون من این نبض زندگی بی وقفه می زند فرقی نمی کند با من….بدون من دیروز گرچه سخت امروز هم گذشت طوری نمی شود فردا بدون من
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 15:04
چه روزی است امروز امروز هر روز است دوست من امروز همه ی زندگی است عشق من. ما همدیگر را دوست داریم و زندگی می کنیم زندگی می کنیم و همدیگر را دوست داریم و نمی دانیم این زندگی چیست و نمی دانیم این روز چیست و نمی دانیم این عشق چیست. - ژاک پره ور ترجمه: احمد پوری
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 15:01
تو دیوانه نیستی اما چیزهایی هست که باید یاد بگیری این که توی خواب راه نروی توی راه به کسی که دوستش داشته ای برنخوری و توی کسی که دوستش داشته ای دنبال چیزهایی که گم کرده ای نگردی. - علیرضا آدینه
-
به او گفتم
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 14:40
به او گفتم جنگ! و بیرون زدم از پیراهنم به او گفتم با بوسه اگر میشد آدم کُشت صلح تراژدی بزرگی بود به او گفتم مرگ حرفهای بزرگی برای گفتن دارد به او گفتم تفنگها به ترجمه مشغولاند او اما چارطاق دراز کشیده بود نه به تفنگ فکر میکرد نه به بوسهای عمیق . . ما مرده بودیم! من دیر فهمیدم - علی اسداللهی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 14:38
برخی لحظه ها هستند که آرزو می کنی ای کاش می توانستی زندگی را در آنها متوقف کنی. مثلِ لحظه ی شیرینِ اولین بوسه .. - آندره مکین ترجمه: ساسان تبسمی
-
قهر نکن عزیزم!
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 21:18
قهر نکن عزیزم! همیشه که عشق پشت پنجره هامان سوت نمی زند گاهی هم باد شکوفه های آلوچه را می لرزاند دنیا همیشه قشنگ نیست پاشو عزیزم! برایت یک سبد ،گل ِ نرگس آورده ام با قصه ی آدمها روی پل آدم ها روی پل راه می روند آدم ها روی پل می ترسند آدمها روی پل می میرند. - ویسلاوا شیمبورسکا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 شهریورماه سال 1393 19:21
طی کردن راه ها راحت تر از نگاه کردن به آدم ها بود. میان جاده های طولانی رهایم کن، اما میان آدم ها هرگز تنهایم مگذار.. - فخری برزنده
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریورماه سال 1393 16:09
برای من دوست داشتن آخرین دلیل دانایی است اما هوا همیشه آفتابی نیست عشق همیشه علامت رستگاری نیست و من گاهی اوقات مجبورم به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم چقدر خیالش آسوده است چقدر تحمل سکوتش طولانی ست چقدر . . .
-
خدایــــــــــــا
پنجشنبه 6 شهریورماه سال 1393 15:47
من هنوز هم فکر می کنم ؛ که رعد وبرق صدای سرفه های خداییست ، که این روزها زیاد سیگار می کشد ! و تنهایی هایش را گریه می کند ... !!! خدایــــــــــــا....! طاقـت ِ مـن را با طــاق ِ آسمانت اشتباه گرفته ای .... این پیمانـــه ، ســال هـاست کـه پــــُـر شــده ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1393 12:52
کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم کلید خانه ام را در دستت می گذارم نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم به کنارت می نشینم و بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب می روم؟ کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟ - احمد شاملو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 شهریورماه سال 1393 17:12
دنیا کوچکتر از آن است که گم شده ای را در آن یافته باشی هیچ کس اینجا گم نمی شود آدم ها به همان خونسردی که آمده اند چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی در مه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و بی رحم ترینشان در برف آنچه به جا می ماند رد پائی است و خاطره ای که هر از گاه پس میزند مثل نسیم سحر پرده های اتاقت را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 شهریورماه سال 1393 23:33
به کسى که دوستش دارى بگو که چقدر بهش علاقه دارى و چقدر در زندگى براش ارزش قائل هستى چون زمانى که از دستش بدى مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنى اون دیگر صدایت را نخواهد شنید - پابلو نرودا
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 شهریورماه سال 1393 11:51
هنوز هم در اوج تنهایی غمی بر چهره ام دارم که هیچگاه ندیده اند چه غم هایی در آن دارم هنوز در زندگانی هم کسی را در دلم دارم که هیچگاه به یک لحظه دل من را نمی خواهد هنوز بی یار و یاور هم نمی دانم چه ها کردم چه گفتم یا چه کردم من چقدر بی حال و روحم من هنوز هم می توانم گفت چه شد بر این دل بی غم که صدپاره شده در من به خون...
-
زن زیبـاســت
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 13:42
زن زیبـاســت چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند زن زیباست آن زمانی که خسته از همه تُهمت ها و نابرابری ها باز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 13:36
کوه پرسید ز رود، زیر این سقف کبود، راز ماندن در چیست؟؟ گفت : در رفتن من... کوه پرسید : و من؟؟!!!! گفت: در ماندن تو !!!! بلبلی گفت: و من؟؟!!!! خنده ای کرد و بگفت: در غزل خوانی تو!!!! آه از آن آبادی، که در آن کوه روَد، رود مرداب شود و در آن بلبل سر گشته سرش را به گریبان ببرد و نخواند دیگر، من و تو: بلبل و کوه و رودیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 13:34
دلم امشب صاف است آسمان هم آرام و هزاران فانوس باد هم می آید و نسیمی زیرک سعی دارد که بفهماند شب مظهر این همه تاریکی و دلتنگی نیست... به گمانم فردا روز خوبی باشد: صورت ماه به من می گوید
-
ﮔﺮﮒ
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1393 23:33
ﺑﺎ ﮔﺮﮔﻬﺎ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﮐن ..... ﭼﻮﻥ ﺗﺎ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻧﺸﻮﻧﺪ ...... ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...... ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﺳﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ .... ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ....... ﮔﺮﮒ ﺑﺎﺵ ... ﻣﻐﺮﻭﺭ ..... ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺧﻨﺠﺮﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺑﺰﻥ ... ﻣﺜﻞ ﮔﺮﮒ ﺗﻌﺼﺐ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ... ﻣﺜﻞ ﮔﺮﮒ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺮ ﻫﻢ ﺭﺣﻢ ﻧﮑﻦ ... ﻣﺜﻞ ﮔﺮﮒ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺣﻖ ﺑﮕﯿﺮ ... ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮔﺮﮒ ﺑﺎﺵ ﺩﺷﻤﻦ ﺭﺍ ﺑﺪﺭ ... ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1393 23:30
چه سو تفاهمی گریه اوری... اندام مردانه ام را برای فرمانروایی به رخت نکیشیدم صدای خشنم را برای خاموش کردنت بالا نیاوردم هرگز نیت انکار بزرگیت را نداشتم اینها رو ارزانی یه لحظه ذوقت کردنت،کردم پوست ضخیمم را دیدی اما قلب ظریفم را نه.. با تمام مردانگیم امدم که تو پناهم دهی اری .. اگر با تمام این غرور و قدرت اغوشت را...
-
بدرود
دوشنبه 26 خردادماه سال 1393 15:37
دوستان عزیز ممنون تا به بلاگ من سر می زنید و من و با نظراتتون دلگرم می کنید ولی خوب به خاطر اینکه دارم می رم سربازی حداقل تا دو ماه دیگه نمی تونم وبلاگ رو به روز کنم و این آخرین پستی هست که می زارم پس تا حدود دو ماه دیگه بدرود. به گمانم بزرگترین دارایی زندگی من همین دوست های دیده و نادیده هستند... همین دوست هایی که...
-
کاش پیدا می شد
یکشنبه 25 خردادماه سال 1393 20:46
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم کاش در باور هر روزه مان جای تردید نمایان می شد و سوالی که چرا سنگ شدیم و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟ کاش می شد که شعار جای خود را به شعوری می داد تا چراغی گردد دست اندیشه مان کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 خردادماه سال 1393 20:42
عمری ست لبخندهای لاغرِ خود را در دل ذخیره میکنم باشد برای روزِ مبادا اما در صفحه های تقویم روزی به نامِ روزِ مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثلِ همین روزهای ماست اما کسی چه می داند شاید امروز نیز روزِ مبادا باشد... قیصر امین پور
-
یاد من باشد
جمعه 23 خردادماه سال 1393 18:30
یاد من باشد فردا دم صبح جور دیگر باشم بد نگویم به هوا، آب ، زمین مهربان باشم، با مردم شهر و فراموش کنم، هر چه گذشت خانه ی دل، بتکانم ازغم و به دستمالی از جنس گذشت ، بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل مشت را باز کنم، تا که دستی گردد و به لبخندی خوش دست در دست زمان بگذارم یاد من باشد فردا دم صبح به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 خردادماه سال 1393 18:28
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه می خواهی؟ صبح تا نیمه شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران,گاه با او خبر گمشده ای می جویی؟ راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریاست؟ نوری از روزنه فرداهاست؟ یا خدایی ,خدایی که از روز اول نا پیداست.........؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1393 12:35
من عقابی بودم که نگاه یک مار سخت آزارم داد بال بگشودم و سمتش رفتم از زمینش کندم به هوا آوردم آخر عمرش بود که فریب چشمش، سخت جادویم کرد در نوک یک قله، آشیانش دادم که همین دل رحمی، چه بروزم آورد عشق، جادویم کرد زهر خود بر من ریخت از نوک قله زمین افتادم تازه آمد یادم، من عقابی بودم بر فرازِ یک کوه آشیانِ خود را به نگاهی...
-
حال اوضاع این روزای من
دوشنبه 19 خردادماه سال 1393 17:47
دلم میخواهد عاشق باشد عقلم میخواهد عاقل باشد این میگوید زود باش آن میگوید دور باش احساسم این روزها دوشیفت کار می کند و حقوقش را از من می گیرد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 خردادماه سال 1393 21:37
خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم تمام تن شدم زخمی ز تیغ هم قطارانم خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان همانهایی که...
-
خیالِ محال
پنجشنبه 15 خردادماه سال 1393 18:20
زیاد به پرو پای دلم مپیچ خیالِ محال چندان هم آش دهانسوزی نیستم اما تا دلت بخواهد آهی هستم خانمانسوز در یک مجال حکایتی هستم تلخ ولی بی مقال ( کامیار شکیبایی )
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 خردادماه سال 1393 21:05
اگه پسر باشی باید یه جورِ دیگه از ستمها رو تحمل کنی خیال نکن زندگی واسه مردا خیلی آسونه اگه قوی باشی یه سری مسولیتِ سنگین رو سرت آوار میشه چون ریش داری اگه نوازش بخوای یا گریه کنی همه بهت میخندن بهت دستور میدن تو جنگا آدم بکشی یا کشته بشی چه بخوای و چه نخوای تو رو تو ظلمای عتیقهشون شریک میکنن _ نامه به کودکی که هرگز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 خردادماه سال 1393 20:47
هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که زندگیت را روشن می کند - خورخه لوئیس بورخس
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1393 21:37
این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند زیبایی هایش را بیرون بکشد تلخی هایش را صبر کند آدمهای امروز، دوست های کنسروی می خواهند یک کنسرو که درش را باز کنند و یک نفر شیرین و مهربان از تویش بپرد بیرون و هی لبخند بزند و بگوید " حق با توست "