-
پر کن پیاله را
شنبه 19 مردادماه سال 1392 02:35
پر کن پیاله را کاین جام آتشین دیری ست ره به حال خرابم نمی برد ! این جام ها ، که در پی هم می شود تهی ! دریای آتش است که ریزم به کام خویش ، گرداب می رباید و ، آبم نمی برد ! من ، با سمند سرکش و جادویی شراب ، تا بی کران عالم پندار رفته ام تا دشت پرستاره ی اندیشه های گرم تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی تا کوچه باغ خاطره های...
-
زندگی تکراری
دوشنبه 14 مردادماه سال 1392 19:14
شنیدم آنانکه از گذشته خود عبرت نمی گیرند چاره ای جز تکرار آن ندارند و آنجا بود که فهمیدم چرا زندگی ما تکراری است...
-
اینو با خودمم و امسال خودم
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 06:09
دوستت دارم هایت را.... دلم برایت تنگ شده ها را... عاشقت هستم ها را ، خرج کن...! کسی منتظر شنیدن اینها از زبان توست! غرور بهمن ماهی بودنت آخر کار دست دلت می دهد....
-
دلم گرفته ...
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 04:49
دلم گرفته ... فریاد هم آرامم نمی کند، باید سیگاری روشن کرد، قدم زد، دور شد، از این شهر، از مردمانش... و گم شد، در تنهایی ...!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 20:57
-
بی خیال ! ! !
جمعه 28 تیرماه سال 1392 17:25
من خیلی وقته از کسی ناراحت نمی شم.. تمام سختیش یه خنده زورکیه، و شونه بالا انداختن الکیه... خیلی وقته خیلی چیزا رو می دونم، و خودمو میزنم به ندونستن... سختیش یه لحظه حرف عوض کردنه ، و بی خیال شدنه... بی خیال ! ! !
-
من
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 18:59
چه دوحرفیه وسوسه انگیزیست ... این من! نه در پی عشق است نه تشنه ی مهربانی فراری از پسران مانکن پرست و دختران آهن پرست ... فقط برای خودم هستم...خوده خودم ! مال خودم ! صبورم و عجول !! سنگین و سرگردان !! مغرور ... با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد !!! و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 04:56
-
آتش
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 04:14
فندک رو که می زنم نمی دونم دارم سیگار اتیش می کنم یا دارم اتیش دلم رو نگاه می کنم یادم نیست از کجا آتش گرفت اولش جرقه بود اما حالا حریقی که هر روز یه قسمت تازه رو درگیر میکنه و من تماشاچی این خودسوزی شدم
-
خداست این آهنگ
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 00:14
-
جز همان یک نفر !
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 14:45
بعضی وقت ها چیزی می نویسی از دلت برای یه نفر اما دلت می گیرد ، چشمانت پر از اشک می شود ، قلبت خالی می شود وقتی یادت می آید ، همه آن را می خوانند و می پسندند جز همان یک نفر !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 تیرماه سال 1392 01:38
-
بی تو تنها مانده ام
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 12:09
ای تو آمده از شهر دلربایی ای تو از جانم گرفته غم بی صدایی من با تو آمدن را دوست دارم من دوست داشتنم را با تو دوست دارم من آسمانم را برای تو کنار گذاشته بودم تو رفتی بی من ، من بی تو تنها مانده ام تو یک شهر بودی ، من یک کوچه پر از برگهای تنهایی ای تو از سکوت جان گرفته جان من را با سکوت خویش نگیر جای پاهایت از کوچه...
-
دلم گرفته ...
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 17:18
دلم گرفته ... فریاد هم آرامم نمی کند، باید سیگاری روشن کرد، قدم زد، دور شد، از این شهر، از مردمانش... و گم شد، در تنهایی ...!
-
دلم گرفته ...
شنبه 25 خردادماه سال 1392 01:09
دلم گرفته ... فریاد هم آرامم نمی کند، باید سیگاری روشن کرد، قدم زد، دور شد، از این شهر، از مردمانش... و گم شد، در تنهایی ...!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 17:47
روزگاری بیدی را شکستند به نامردی تبر بر ریشه اش بستند ولی افسوس همانهایی شکستند که رورزی زیر سایه اش می نشستند . . .
-
آن دل که بردی باز ده
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 19:49
ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز ده گر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده افتاده ام در کوی تو پیچیده ام بر موی تو نازیده ام بر روی تو آن دل که بردی باز ده بنگر که مشتاق توام مجنون غمناک توام گرچه که من خاک توام آن دل که بردی باز ده ای دلبر زیبای من ای سرو خوش بالای من لعل لبت حلوای من آن دل که بردی باز ده ما را به...
-
بی تو
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 13:14
بی تو هم می شود زندگی کرد قدم زد چای خورد فیلم دید سفر رفت فقط بی تو نمی شود به خواب رفت! رضا کاظمی
-
یار
جمعه 10 خردادماه سال 1392 00:30
مردم این شهر دردی دارند ابدی اسمش را گذاشته اند "یار" هم در بودنش می نالند هم از نبودنش
-
به تو می اندیشم.
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 14:46
همه می پرسند: چیست در زمزمه مبهم آب؟ چیست در همهمه دلکش برگ؟ چیست در بازی آن ابر سپید، روی این آبی آرام بلند که ترا می برد این گونه به ژرفای خیال؟ چیست در خلوت خاموش کبوترها؟ چیست در کوشش بی حاصل موج؟ چیست در خنده جام که تو چندین ساعت، مات و مبهوت به آن می نگری؟ نه به ابر، نه به آب، نه به برگ، نه به این آبی آرام بلند،...
-
دل من
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 17:58
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است ساده می افتد ساده میشکند ساده میمیرد دل من تنها سخت میگرید
-
به نام ...
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 10:34
تقصیر هیچکس نیست به نام "عشق" جسمت را لگد مال بوسه های هوس آلودشان می کنند... و به نام "عشق" فراموشت می کنند... تقصیر هیچکس نیست به نام "نجابت" باید سکوت کنی... و به نام "صبر" از درون ویران شوی!!!!!
-
آهای کافه چی ...
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 15:40
آهای کافه چی از ما که گذشت اما هر که تنها آمد اینجا مپرس چه میل داری تلخ ترین قهوه ی دنیا را برایش بریز آدمهای تنها مِزاج شان به تلخی ها عادت دارد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 23:37
هوا بد است... تو با کدام باد میروی؟! چه ابر تیرهای گرفته سینهی تو را که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمیشود!! "هوشنگ ابتهاج"
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 13:07
گفت بنویس می خونم هر چی فکر کردم چی بنویسم مغزم کمک نکرد دستامم به نوشتن نرفت نوشتن حس می خواد من نه غمگینم الان نه خوشحال داغونم و درگیر همین لعنت به خودم
-
بهمن
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 01:44
ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﺳﺮﺩﻱ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻧﺘﺮﺳﻮﻥ ... ﻣﻦ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺳﺮﺩﺗﺮﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﻡ ... ﺩﻳﮕﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 16:20
برای برخاستن نه دستی از برون که همتی از درون لازم است حالا اما… نمی خواهم برخیزم در سیاهی این شب بی ماه می خواهم اندکی بیاسایم فردا فردا برمی خیزم وقتی که فهمیده باشم چرا زمین خورده ام....
-
قاصدک
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 17:26
قاصدک ! شعر مرا از بر کن برو آن گوشه باغ سمت آن نرگس مست و بخوان در گوشش وبگو باور کن یک نفر یاد تو را دمی از بر نبرد "سهراب سپهری"
-
خداحافظی
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 01:23
خداحافظی بوق و کرنا نمی خواهد خداحافظی دلیل بحث یادگاری بوسه نفرین گریه ... خداحافظی واژه نمی خواهد خداحافظی یعنی در را باز کنی و چنان کم شوی از این هیاهو که شک کنند به چشم هایشان به خاطره هایشان به عقلشان و سوال برشان دارد که به خوابی دیده اند تو را تنها!؟ یا توی سکانسی از فیلمی فراموش شده!؟ خداحافظی یعنی زمان را به...
-
ای کاش کودک بودیم
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 23:22
نگاه کن نگاه کن که چگونه آسمان را به قهر واداشتی تا ما را نبیند تا نبیند کودکی را که تا چند سال پیش بزرگترین گناهش ریختن یک لیوان چای بود امروز کوچکترین گناهش آزار دیگران است نگاه کن به خودت نگاه کن و ببین که چرا نشستن یک لبخند بر لبانت از حفر هزار چاه سخت تر است و چرا دل شکستن برایت از نفس کشیدن راحت تر نگاه کن نگاه...