پر کن پیاله را
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد !
این جام ها ، که در پی هم می شود تهی !
دریای آتش است که ریزم به کام خویش ،
گرداب می رباید و ، آبم نمی برد !
من ، با سمند سرکش و جادویی شراب ،
تا بی کران عالم پندار رفته ام
تا دشت پرستاره ی اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا ،
تا شهر یادها …
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر ، خوابم نمی برد !
هان ای عقاب عشق !
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد !
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد !
در راه زندگی ،
با اینهمه تلاش و تمنا و تشنگی ،
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب … آب !
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد !
پر کن پیاله را …
فریدون مشیری
سلام دهه ی شصت به دنیا اومدی یا هفتاد؟
تا حالا انجمن شصت هفتادیا رو دیدی؟
این یه تبلیغ نیست واسه افزایش بازدید هم نیست چون توی انجمن ما خبری از کسب درامد و غیره نیست دور هم جمع شدیم که شاد باشیم در کنار هم بخندیم چیزی یاد بگیریم ..غم و شادی هامون کنار هم باشه حالا هم دارم همرو جمع میکنم که جمع صمیمی مون بیشتر بشه منتظرت هستیم دوست عزیز :)
اگر کسی را نداشتی که به او بیندیشی به آسمان بیندیش ، چون در آسمان کسی هست که به تو می اندیشد .
موفق باشی