همیشه می گریختم
میان کلمات تکراری قدیمی
وسروصداهای بیهوده
از زمان می گریختم
به درون خود
سفر می کردم و دور می شدم...
اما این بار
پیش از آن که بگریزم
ستاره ای روی دست من افتاد
ستاره ای که به خاطر من از آسمان جدا شده بود
این ستاره باعث زندگی بود
و باعث مرگ
ستاره بر دستم به خواب رفته بود
همچون گنج اسرار کودکی
و من
با این ستاره بر دستم
نمی توانم جای دوری بگریزم...
جاده ی شمال
یک کلبه ی جنگلی
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی
کمی هیزم
کمی آتش
مهِ جنگل
کمی تاریکیِ محض
کمی مستی
کمی مهتاب
برای حال بیشتر
چند نخِ سیگار
و بوی یار
و بوی یار
و بوی یار ..
چه قدر خوبه که تو باشی ، منم باشم ،
هوا ابــری و ، بارونـــــــــــی ،
یه نخ سیگـــــار ، که روش طعم لبـت باشه ،
یک پوک از عشــق ، یک پوک از تـــــــو ، یک پوک سیگار ،
همه محـو تــماشامــــون ، من و تو غـرق در سیگــار ،
من و تو غـرق ، در آغـــــــوش ،
چه قدر خوبه...