عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

.مـــــرد که باشی این است

مرد که باشی،بار سنگین یک زندگی بر دوشهای همیشه استوارت سنگینی می کند...
مرد که باشی،همیشه از آینده میترسی...

مرد که باشی،همه تو را به چشم دیواری برای تکیه نگاه می کنند،بدون این فکر که شاید خودت هم نیاز به شانهایی برای گریه داشته باشی..

مرد که باشی،گریه نمی توانی بکنی...گریه ات درونت جمع میشود و در شریان های بدنت،تو را به مرگ وا میدارد...

مرد که باشی ،همه ی زنان فکر می کنند که حقشان را خورده ای،ولی تو حتی وقت فکر کردن به اینکه چه کسی حقت را خورده نداری...چون آینده ی تمام افرادی که به تو تکیه کرده اند،در دست توست و تو همیشه مقصری...

من مردم،نگاه به بدن قوی و روحیه همچون کوهم نکن...گاهی به راحتی خرد می شوم...

.مـــــرد که باشی این است.

 

آیا او هم ...؟

وقتی که یک رابطه تمام میشود ، بزرگترین درد آدمی این ست که درگیر میشود...
آیا آن طرف هم در تمام این روزها ، ماه ها ، سال ها به آن روزهای خوب فکر میکند ... ؟
آیا او هم در حجم وسیع خاطرات غرق میشود ... ؟
آیا او هم آهنگ های همیشگی را گوش می دهد یا نه دیگر طبع ش تغییر کرده... ؟
آیا او هم وقتی پا بر سنگ فرش آن خیابان معروف که میگذارد یاد خیلی چیزها می اُفتد... ؟
... آیا او هم هنوز همان سیگار همیشگی را میکشد... ؟
آیا او هم شماره تلفن مرا از حفظ است یا نه... ؟
آیا او هم بایگانی عکس های قدیمی دارد یا که نه... ؟
آیا آیا آیا ...
این سوالات است که مثل خوره روح آدمی را می جود و آدم تلخ لبخند میزند و عمیق سیگار می کشد و دم به دم پیر و پیرتر میشود...
.

 

پیــــر شدم....

از ماجرای عشقت رو سفید درآمدند موهایم...
اما خسته ام کرد این عمر بی تو..
دیگر از پای می نشینم , منی که بعد از تو به انتها رسیده ام.
... و این سیگارتلخِ لای انگشتانم و این دودِ بدبویِ دوست داشتنی و تسلسل انبوه خاطرات در این بن بستِ ملال اور , تمام چیزیست که از تو ماند برایم...
پیــــر شدم....
پیــــردل شدم...


 

ستاره

همیشه می گریختم
میان کلمات تکراری قدیمی
وسروصداهای بیهوده
از زمان می گریختم
به درون خود
سفر می کردم و دور می شدم...

اما این بار
پیش از آن که بگریزم
ستاره ای روی دست من افتاد
ستاره ای که به خاطر من از آسمان جدا شده بود
این ستاره باعث زندگی بود
و باعث مرگ
ستاره بر دستم به خواب رفته بود
همچون گنج اسرار کودکی
و من
با این ستاره بر دستم
نمی توانم جای دوری بگریزم...

 

 

بوی یار

جاده‌ ی شمال
یک کلبه ی جنگلی‌
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی
کمی‌ هیزم
کمی‌ آتش
مه‌ِ جنگل
کمی‌ تاریکی‌ِ محض
کمی‌ مستی
کمی‌ مهتاب
برای حال بیشتر
 چند نخِ سیگار
و بوی یار
و بوی یار
و بوی یار ..

سیگــار

چه قدر خوبه که تو باشی ، منم باشم ،

هوا ابــری و ، بارونـــــــــــی ،

یه نخ سیگـــــار ، که روش طعم لبـت باشه ،

یک پوک از عشــق ، یک پوک از تـــــــو ، یک پوک سیگار ،

همه محـو تــماشامــــون ، من و تو غـرق در سیگــار ،

من و تو غـرق ، در آغـــــــوش ،

چه قدر خوبه...